گیسوان تو در اندیشه ی من
پنجشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۰۰ ق.ظ
لابد تو باید بیش از سنبل الطیب آرامم کنی...از گوشوار آویزدار، پیراهن های گلی و هرچه سرخاب سفیداب زیباترم و از آن آرزوهای دور و دراز دخترانه خوشبخت تر...باید پیش تر از مادر که جانش برایم میرود به فریادم برسی و از همه گرم تر، پرشورتر، دیوانه تر عاشقم کنی و بی دریغ تر از آفتاب و باران مهربان باشی...
پ ن: شعبان که می شود انگار هر روزش قند توی دلم آب می شود و حلوا در دهانم تر... چرایش را نمی دانم، یعنی می دانم ولی نمی فهمم و فقط دهانم را مزمزه می کنم و خنده ی گل و گشادِ بی دلیلم را جمع و جور که رویم عیب نگذارند و نگویند که دختره خل است.
از خودم که نمی گویم، این ها را آن ملای شیرازی داشت میگفت، همین دیروز، توی کتابخانه که خالق هرچه به مخلوق میدهد باید کامل ترش را خود داشته باشد! راستی تو حتی از این ملای شیرازی و همه ی ملاهای شهر هم باید راست گوتر باشی که میگفتی الیس الله بکاف عبده...
پس یا من ارجوه لکلِ خیرِ من...! حضرات عالی جنابان دارند از راه می رسند یکی یکی، دستم به دامنت، زودباش! آرام تر... زیباتر... پاک تر... عاشق تر...
پ ن: شعبان که می شود انگار هر روزش قند توی دلم آب می شود و حلوا در دهانم تر... چرایش را نمی دانم، یعنی می دانم ولی نمی فهمم و فقط دهانم را مزمزه می کنم و خنده ی گل و گشادِ بی دلیلم را جمع و جور که رویم عیب نگذارند و نگویند که دختره خل است.
اعیادتان مبارک
۹۴/۰۲/۳۱
الآن من دقیقا نیشم تا بنا گوش بازه. خوبه کسی اینجا نیست عیب بگذاره روم بگه دختره خله! :)
عیدهات مبارک!