شکواییه

مشکلی حل نشد از مدرسه و صحبت شیخ/ غمزه ای تا گره از مشکل ما بگشایی

شکواییه

مشکلی حل نشد از مدرسه و صحبت شیخ/ غمزه ای تا گره از مشکل ما بگشایی

شکواییه

اللهم إنّی اعوذ بک من نفسٍ لاتَشبع
و من قلبٍ لایَخشع
و من علم لایَنفع
و من صلاةٍ لاتُرفع
و من دعاٍ لایُسمع

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است


از وقتی سینما رسمیت یک تفریح فرهنگی را از دست داد، با پدرم سینما نرفته بودم، که برمی گردد به اواخر دبیرستان و سال های اول دانشگاه، کمی خواسته و کمی هم ناخواسته. قسمت ناخواسته اش مربوط می شود به اینکه قسمی از فیلم ها را در جشنواره می دیدم و بقیه را در روزهای اول اکران و تا پدر به خودش بجنبد و وقتی مناسب برای خود و خانواده پیدا کند، ما فیلم مان را دیده بودیم و الکش را آویخته.
اوایل خودش فیلم ها را می دید و اگر با معیارهای خودش مناسب بود من را هم می برد و برای بار دوم فیلم را می دید... دوران دبیرستان هم همین جریان بود و البته که سینما رفتن های دوستانه هم کمابیش برقرار شده بود اما سینما رفتن با پدر حال خودش را داشت...
قسمت خواسته اش مربوط می شود به فیلم هایی که من به خاطر دیدن آن ها از پدرم خجالت می کشیدم! واقعیت این است که با وجود اینکه پدرم هرگز مرد سختگیری نبود و بچه هایش را تا جایی که ممکن است آزاد و مستقل بار آورده اما روی مسائل اخلاقی بسیار حساس بود. این بسیار که می گویم، یعنی خیلی بسیار، تا به حدی که حتی همین حالا  با این سن و سال هم وقتی با هم تلویزیون می بینیم و طبق معمول دختر و پسری عاشق هم می شوند، من از پدرم خجالت می کشم و سعی می کنم خودم را بی توجه به تلویزیون و سرگرم کاری نشان بدهم!
بله! حالا شما فرض کنید ریخته روی پرده های سینما فیلم هایی که در روشنفکرانه ترین حالتش پر از فحش های رکیک و چارواداری و روابط عجیب و غریب ست و در سطوح لمپن و کوچه بازاریش هم که شوخی های جنسی آدم را از در و دیوار هم شرمنده می کند، چه برسد به کسی چون پدر، من چطور خانوادگی بروم سینما؟!
گذشت تا اینکه پدر یکی از شب های ماه مبارک گفت بیایید برویم سینما، خانوادگی! خواستیم یک جوری از زیرش در برویم، گفتیم شاید دلش بشکند که آن موقع ها که دست چپ و راستش را نمی شناخت، التماسمان می کرد ما ببر سینما حالا برای ما آدم شده! البته پدر که از این حرف ها نمی زند ما به عقل ناقص خودمان این طور آوردیم... گفتیم به چشم! چون می دانست غالب فیلم ها را دیده ام، گفت حالا این دفعه تو بگو کدام را برویم ببینیم! با یک حساب دودو تا چهار تا به این نتیجه رسیدیم که نهنگ عنبر را ببینیم با آن که خودم ندیده بودم! خب پاداش رئیس جمهور که از همان ابتدا خط می خورد، که بی شک جلوی پدر سکته می کردم با آن شوخی های رکیک، گینس هم که ابداً، می ماند عصر یخبندان و نهنگ عنبر! عصر یخبندان هم که فحشا و منکری نبود که به خورد خلق الله ندهد و به حمدلله یک رابطه ی درست، یک انسان پاک در فیلم یافت نمی شد، من می گویم از پدرم شرم می کنم بابت فیلم های تلویزیونی، بعد بروم عصر یخبندان ببینم! هیهات! چی؟! هنر و تجربه؟! اصلاً حرفش را نزنید!
 می ماند، نهنگ عنبر که خودمان هم ندیده بودیم، وقتش هم نبود که ببینیم قبل از سینما رفتن خانوادگی و حضور رضا عطاران ما را بسیار می ترساند، او به تنهایی کافی بود برای اینکه تا عمر دارم به روی پدرم نگاه نکنم! سریع با رفقا یک مشورتی گرفتیم و دوستان گفتند، طوری نیست! یک دو تا صحنه است که می شود ندید بگیری! در واقع چاره ای هم نداشتم، بهترین گزینه به نظر می رسید همان بود!

خلاصه که با کلی ترس و لرز التماس و خدایا غلط کردم دیگر دختر خوبی می شوم، خدایا دیگر سر نماز حواسم را جمع می کنم، اتاقم را مرتب می کنم، به همه سلام می کنم، خدایا خودت آبروی مارا حفظ کن و اینها بالاخره با خانواده رفتیم سینما. سر جمع دوبار آب شدیم رفتیم زیر صندلی ها، سه، چهار باری از سالن به هوای آب خوردن و دستشویی بردن بچه ها رفتیم بیرون، چند دقیقه ای هم خودمان را به خواب زدیم! به حمدالله الان زنده ایم...

پ ن: این را همان اواسط ماه مبارک نوشته بودم، نمی دانم چرا ثبت موقت مانده بود! مسأله ای پیش آمد گفتم ثبت دائمش کنم، به درد می خورد!
پ ن2: به نظرم مهم ترین اشتراکی که نشان می دهد مرز فیلم های روشنفکرانه و هنر و تجربه ای با گیشه پسند و تجاری و بزن برقص توهمی بیش نیست همین رکاکت و بی شرمی فیلم هاست که نه تنها کمدی و تراژدی نمی شناسد، تازه سبقت هم می گیرند.
۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۰۸:۰۰
عریضه نویس

خب! آمده ام بگویم من شک کرده ام...! یعنی مدت هاست و حالا بیشتر، دیده ها و شنیده ها دارند مرا در این شک همراهی می کنند و هر روز که می گذرد و به آدم های رنگ به رنگ که می رسم، پیش تر از شک به این یقیین می رسم که دست از سر زن ها بردارید!

بگذارید زن ها زندگی شان را بکنند، بی نگرانی، شعار، جدال، بی استدلال های فمینیستی که بدو دارند حقت را می خورند، بدو از حلقومشان در بیاور... کسی چه می داند که این حرف های دلسوزانه، همین شعارهای حق طلبانه چه دارد برسر زن ها که می خواهند آرام و معمولی زندگی کند، می آورد؟ زن هایی که دلشان خوش است به شوهر و بچه هایشان را چقدر تحقیر کرده ایم/ کرده اند که بدبخت شدید؟ که بیچاره شماها که دلتان خوش است به یک مرد؟

 این استقلال طلبی ها، اعتراض های مدنی، دل چند زن خانه دار را سوزانده، آن ها را به مردشان، بچه ها و زندگی معمولیِ بالا و پایین دیده شان را بدبین کرده؟ چقدر زن های ساده که، رنگ کردن موی و ری کردن برنج و ترشی انداختن تنها راهشان برای زیبا کردن زندگی و خوب تر کردن خانه شان بود را تخطئه کردیم؟ زن ها صمیمی و آرامی که همیشه ساخته اند، دم نزدند، به خدا واگذار کردند را شوراندیم بی اینکه دست آخر چیزی دست شان را بگیرد؟ که این راه و این طور حق طلبی خوشبخت ترشان نکرد، تنهاترشان کرد.

نمی گویم ظلم نشده/ نمی شود اما وقتی می بینیم اوضاع بهبود  که نه، دارد روز به روز دنیا را به کام زن ها تلخ تر می کند، چرا شک نکنیم به این راه؟ چرا بر نگردیم؟ چرا اصرار کنیم به راه آمده ی صد سال، که زن های گرم و صمیمی را برده به قصه ها و افسانه ها و جایش زن های خاکستری و سرد آورده؟

یادتان هست که می گفتند/ می گویند که زن بودن یک کلیشه است که زنانگی/مادرانگی همه و همه نقش های تحمیلی جامعه ی مردسالار است؟ ما باید هنجار را بشکنیم، کلیشه ها را از بین ببیریم؟ اما... خودشان کلیشه آوردند، نیاوردند؟

 و حالا ما، آدم های درس خوانده ی پرمدعا، توی گوش زن ها می خوانیم که دارید بدبخت می شوید، کلهم! خودتان خبر ندارید... بیچاره شماها که همه ی زندگی تان خانه تان است، طفلک شماها که جز خوشبختی مردتان، فرزندتان، چیزی نمی خواهید! حق دارید، شما هویت اجتماعی ندارید، اگر داشتید همه ی آرزوهایتان نمی شد یک چاردیواری که شوهرتان برایتان ساخته! حاضر نبودید تمام زندگی تان را وقف لبخند کودکتان کنید. شما کم دارید، شما هویت کم دارید، شما شخصیت کم دارید، شما استقلال ندارید، وابسته اید و همین وابستگی دارد بدبختتان می کند و ... ما داریم آن ها را به همه چیز بدبین می کنیم و زندگی را زهرمارشان، بی هیچ دستاوردی.

من نمی گویم که مطالعاتمان را تعطیل کنیم! اصلاً!...دارم می گویم زن ها گناه دارند، این همه هویت شان نیاندازیم زیر دست و پای فلان جامعه شناس و فیلسوف که هراز چند گاه با نظریات ابطال پذیرشان را رویش رد بشوند و ایده بدهند که زن ها فلان جورند، پس بیایند فلان کار را بکنند که دیگر بهشان ظلم نشود، زن ها که موش آزمایشگاهی نیستند که هربار یک نظریه را روی آن ها امتحان کنیم، جواب نداد بعدی! زن ها گناه دارند، دست از سرشان برداریم.

 من می گویم توی این دنیا دارد به انسان ظلم می شود، برای انسانیت بجنگیم، حقوق زن ها خود به خود تأمین می شود.

شاید پ ن: و با شما هم هستم! با شما که به بهانه ی دین و شریعت، بدون فهم و اطلاع و هیچ سوادی در این موضوع، مدام به خودتان اجازه می دهد در مورد مسائل زنان اظهارنظر کنید و قانون کلی صادر کنید، شما که می خواهید زنان دین دارِ مذهب دوست را با قوانین من درآوردی و تفاسیر حق به جانبتان تنظیم کنید، دست از سر زن ها بردارید، بگذارید زن ها زندگی شان را بکنند...

زن ها، حجابشان، اشتغال داشتن یا نداشتن شان، حضور در رسانه و مادر بودن یا نبودنشان شاید موضوع خوبی برای بالا بردن لایک ها و کامنت و ریشر و در کل دیده شدن پست های شما در پلاس و فیسبوک یا تفننی برای نشان دادن قدرت استدلال و واژه های شما باشند اما انسان اند با حق انتخاب و اختیار. حق فکر کردن و تصمیم گرفتن دارند بدون اینکه کسی مثل شما، "یک یوزر"، توانایی این را داشته باشد که او را از حقوق طبیعی اش منع کند، پس خودتان را مضحکه نکنید. وقت و فکر و قلم تان را برای خدا خرج کنید نه موضوعات جذاب و جنجالی که حدس تان می رود خوب سر و صدا کند! ولی راستی چرا برای برخی از مردان خیلی مذهبی حاضر در شبکه های اجتماعی موضوعات معطوف به زنان این همه جذابیت دارد؟

خلاصه آن که دست از سر زن ها بردارید، زن ها را همانطور که هستند با همه ی تفاوت ها در علایق، سلیقه، تفکرات و انتخاب هایشان برای زندگی خودشان بپذیرید و بگذارید زن ها زندگی شان را بکنند.

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۰۹
عریضه نویس

از صبح تا به حال نشسته ام در باب "مفاهیم اعتباری" می خوانم بابت یک کاری، بینش خسته شدم و رفتم تلویزیون را روشن کردم، جناب امیر قادری را رؤیت کردم روی صندلیِ استودیوی شبکه ی 6! آمده با پیراهن مردانه ی گلی نشسته، می گوید: من فرهنگ و تعالی و حرمت و اینها نمی فهمم، این ها را نمی شود با انگشت نشان داد! اگر توانستید نشان دهید، بعد بیایید راجع به آن حرف می زنیم...

بعد استدلال می کند که چون نمی شود این ها را با انگشت نشان داد، پس واقعیت ندارند، پس چرت اند، پس برویم از استخر رفتن امیر تتلو و حراج دستکش سفید مایکل جکسن و مارک لباس علی ضیا بنویسیم و برای افتتاح شعبه ی مک دونالد یقه چاک کنیم.

طرف نانِ باد کردن سلبریتی ها را می خورد، آن وقت می آید حکمت ها می گوید که تاریخ 2500 ساله ی فلسفه به خودش می پیچید! ببخشید، خیلی عذر می خواهم، جسارت است، می شود سلبریتی را با انگشت نشان بدهید؟



پ ن1: امیر قادری مدیر و سردبیر سایت فخیمه ی کافه سینماست.
پ ن2: برای همه ی رهروانِ این مردِ پرتلاشِ عرصه ی رسانه متأسفم! دقیقاً همه ی رهروان، اعم از مذهبی و قرتی...
پ ن3: من خوبم، تو بیشعوری!
                                        از کتاب بیشعوری، فصل چهارم: ماهیت بیشعوری
۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۵۱
عریضه نویس