شکواییه

مشکلی حل نشد از مدرسه و صحبت شیخ/ غمزه ای تا گره از مشکل ما بگشایی

شکواییه

مشکلی حل نشد از مدرسه و صحبت شیخ/ غمزه ای تا گره از مشکل ما بگشایی

شکواییه

اللهم إنّی اعوذ بک من نفسٍ لاتَشبع
و من قلبٍ لایَخشع
و من علم لایَنفع
و من صلاةٍ لاتُرفع
و من دعاٍ لایُسمع

۲ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

نه اینکه میزان حال افراد است را قبول نداشته باشم! نه! اما می گویم یک روزهایی خیلی مهم است و درآوردن این که طرفت در آن روزها چندمرده حلاج بوده به اندازه حال افراد اهمیت دارد، آدم چه میداند شاید یک هو دنیا برگشت و باد آن طرفی چرخید و طرفت شد همان آدم سال های قبل!

تغییر کردن را خیلی قبول دارم، به آن فکر می کنم و به عنوان اصل تغییرناپذیر جهان پذیرفتمش اما حرفم چیز دیگریست! حرفم این است که اگر کسی تغییر کرد و پذیرفت گذشته اش را، همان که حالا قبولش ندارد و دارد بر ضدش عمل می کند، آن را توجیه و ماست مال نکرد، جایش روی سر ماست، حتی اگر نه قبلش و نه حالش در نظرم مفت نیرزد!

اما حق بدهید آدم لجش بگیرد که یک بابایی قبل ترها کارهایی کرده و حرف هایی زده و حالا دارد کارهایی می کند و حرف هایی می زند که از تفاوت این ها خنده آید خلق را، آن وقت که می گویی خب چرا آن موقع آن طور و حالا اینطور، چنان سفسطه می کند و آسمان و ریسمان می بافد که فقط می توانی سر تکان بدهی و بگویی، باشد...! عجیب است که گذشته ی آدم ها تا این اندازه پوشیده می ماند در نظر ما وقت گوش کردن به حرف ها و پذیرفتن و سرتکان دادن ها! اصلا و ابدا منظورم افشاگری های کیهان گونه نیست ها!

دارم از کارنامه ی آدم ها حرف میزنم، از گفته ها و کرده هایی که گرد زمان کمرنگ شان کرده اما نابود نشدند، کمی پرس و جو، کمی مطالعه، دانستن تاریخ، کافی ست برای عملکرد آن ها در دهه های گذشته!

اگر وقت و قدرتش را داشتم، یک کمپین راه می انداختم که آدم ها بیایند بگویند در آن روزها چه کاره بودند و چه کار کردند، نظرشان در مورد آن موقع ها چیست! نه آن که معیار و میزان عملکرد آن موقع ها باشد نه! میزان نحوه ی مواجهه ی آن ها با گذشته و کرده هایشان است و این است که عبرت آموز و راهگشاست برای انتخاب!

اگر وقت و قدرتش را داشتم، می گفتم بیایید بگویید دهه ی شصت چه کاره بودید! میگفتم بیایید بگویید حالتان چطور بود وقتی از دیوار سفارت بالا می رفتید و به قول خودتان می خواستید آمریکا را خفت بدهید! به چه فکر می کردید، وقتی آمریکا شیطان بزرگ بود و جنگ خلیج فارس برایتان صحنه ی نبرد با او تا جایی که گفتید برویم کمک صدام که حالا خالد بن ولید است و زیر علم اسلام دارد با استکبار می جنگد! یا آن دوستمان که در زمان مسئول بودن شان مفرح ترین و جذاب ترین برنامه ی تلویزیون درس هایی از قرآن حاج آقا قرائتی بود و ممیزی های سلیقه ای تا جلوی پای برنامه سازان جلو آمده بود، حالا چقدر حق و صلاحیت دارند که از نبود سلیقه های متفاوت و از آزادی بیان حرف بزند و اصلا به فرض هم که حرف بزند و خوب هم حرف بزند، چرا وقتی دهه ی شصت را جلوی چشمش می آوریم و برنامه های تلویزیون را برایش می شماریم، براق می شود که ای آقا این حرف ها چیست، کارهای درخشانی کرده ایم که خبر ندارید...!

به نظرم یک روزهایی به پل صراط می مانند که آدم ها چطور از روی آن رد شدند و حالا نسبت به آن نحوه ی رد شدن چه حسی دارند! آن ها که امروز از گذشته شان برگشته اند باید حرف بزنند، از همان قدیم ها بگویند و حال الان شان را، نسبتش با گذشته را توجیه کنند، چرا آن طور بوده اند و حالا چرا اینطور شده اند، اگر گذشته اشتباه بوده و امروزشان درست است از گذشته عذر بخواهند، اگر گذشته درست بوده و امروزشان خراب است باز هم عذر بخواهند که این طور ما را به بازی گرفته اند. اصلا می گویم این آدم ها باید هی بیایند عذر بخواهند، اظهار شرمندگی و تاسف و ندامت کنند و ما هم آن ها را به خاطر اعتمادهای رو به نابودی رفته، امیدهای مایوس شده، رویاهای شکست خورده، ترس روزهای نیامده، نبخشیم!

متوجهید که دارم یک یادداشت سیاسی می نویسم...

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۴ ، ۲۰:۱۰
عریضه نویس
بعدازظهر جمعه است و نوشین فردا امتحان فیزیک دارد. ما، یعنی من و نوشین تنها اعضای بیدار خانه ایم. او سرش به کتاب و جزوه است و من هم طبق معمول به کارهای عقب مانده ی این مدت.
گیج خوابم، کتری را قبل از شروع خواب بعدازظهری خانه گذاشته بودم که جوش بیاید و حالا حتما بعد از حدود یک ساعت جوش آمده. در اتاق را باز می کنم وهجوم سکوت می خورد توی صورتم. خانه پیرو عادت همیشگی بعدازظهرهای جمعه در آرامش سنگینش چرت می زند و صدای قل قل کتری مثل موسیقی متن به صحنه ی خواب اهالی خانه جان می دهد و نه تنها که سکوت را نمی شکند، به عکس عمیق تر و دور از دسترس ترش هم می کند.
پدر روی کاناپه ی خوابش برده و کاناپه در نزدیک ترین مکان است به آشپزخانه و از همین رو صدای نفس هایش در صدای کتری محو شده.
پاورچین پاورچین به آشپزخانه می رسم و از شانس خوبم، قوری از چای خوران قبل از ظهر شسته شده و بدون سروصدای شستن می توانم عملیات دم کردن چای را انجام دهم و هنوز صدای قل قل کتری سپر است.
چای خشک را می ریزم و کمی هم گل سرخ اضافه می کنم و بعد هم آب جوش و باز هم کتری عزیزم! نوشین پشت سرم آمده توی آشپزخانه. از ورزش یوگا می پرسد، مسخره بازیم گل گرده، ادای یکی از حرکات را درمیآورم که چطور بار اول که انجامش می دادم، عین کره ماسیده بودم روی زمین و نمی توانستم از جایم بلند شوم! از خنده غش کرده، خودم هم! با یک دست جلوی دهنم را گرفته ام و هی می گویم آرام تر بابا الان بیدار می شود!
نمی تواند خودش را کنترل کند، هی سیس می گویم و می گوید یک بار دیگر، یک بار دیگر... صدای خنده ی خودم هم از تصویری که توی ذهنم دارم، هی بلندتر و بلندتر می شود، دوباره ادای خودم را درمی آورم و نوشین این بار کنارم از خنده روی زمین ولو شده، هی سعی می کنیم در سکوت بخندیم که تبدیل به صدای ریز دخترانه می شود، هی لبم را گاز میگرم و نوشین بیشتر نفسش بند می آید از خنده...
سرم را بالا میگیرم! بابا با خنده بالای سرمان ایستاده، می گوید: همه ی کیف های دنیا یک طرف، اینکه خواب ظهر جمعه با خنده های شما تمام شود طرف دیگر، بلندتر بخندید...


پ ن 1:  حالت ماسیده شدنم چنین حالتی بود که در عکس مشاهده می کنید.

پ ن 2: عنوان اسم یک کتاب است.

پ ن 3: ما دفاع کرده، برگشتیم!
۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۴ ، ۱۷:۳۴
عریضه نویس