شکواییه

مشکلی حل نشد از مدرسه و صحبت شیخ/ غمزه ای تا گره از مشکل ما بگشایی

شکواییه

مشکلی حل نشد از مدرسه و صحبت شیخ/ غمزه ای تا گره از مشکل ما بگشایی

شکواییه

اللهم إنّی اعوذ بک من نفسٍ لاتَشبع
و من قلبٍ لایَخشع
و من علم لایَنفع
و من صلاةٍ لاتُرفع
و من دعاٍ لایُسمع

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

جایزه ای در جشنواره ی فجر وجود دارد به نام بهترین فیلم از نگاه مردم. زین رو به شما برگه هایی می دهند که بعد از تماشای هر فیلم آن را داخل هرکدام از بخش های بسیار پسندیدم/ پسندیدم/ میانه / نپسندیدم/ اصلاً نپسندیدم صندوق بیاندازید و هرفیلم که بیشترین امتیازها را داشته باشد، سیمرغ بلورین می گیرد.

شنیده ها و دیده ها پای این صندوق ها:

بعد از فیلم اعترافات ذهن خطرناک من

خانم1 برگه ی رأی را در قسمت بسیار پسندیدم می اندازد.

 خانم 2 از خانم 1 می پرسد: از چه چیز این فیلم خوشت آمد؟ خانم 2 جوابی نمی دهد.

یادم نیست کدام فیلم بود:

خانم 1: از فیلم خوشت آمد؟

خانم 2: نه اصلاً

خانم1: ولی من خوشم آمد. و برگه را می اندازد در بسیار پسندیدم. خانم 2 هم می اندازد در همان قسمت.

دوباره خانم1: عه! چرا انداختی اینجا؟ خوشت نیومده بود که!

خانم 2 لبخند می زند: نه خب!

خانم 1: هر قسمتی که خودت دوست داری بندازااا!

بعد از فیلم کوچه بی نام:

ملیسا ذاکری بازیگر فیلم پای صندوق اول ایستاده و ابراز احساسات پاسخ می دهد و همه قربان صدقه ی هم می روند و دستش را گذاشته روی قسمت "اصلاً نپسندیدم" و شوخی می کند با همه!

پای صندوق دوم ستاره پسیانی بازیگر دیگر فیلم ایستاده و باز هم همه قربان صدقه ی هم می روند.

پای صندوق سوم باران کوثری ایستاده و آقایی کنار او که نمی شناسمش.

آقا حرفی می زند که مقطع می شنوم پس نمی نویسمش. 

باران کوثری: آره ! بچه ها وایستادن پای صندوق ها واسه همین کار!!

...

همین!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۱۳:۱۰
عریضه نویس

می شود یکی بیاید یادم بدهد چطور هدر و رنگ اینجا را عوض کنم؟

پیشاپیش خدا خیرش بدهد.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۰۵
عریضه نویس

مدت ها بود که بی اعتماد بودم. به حرف های بزرگ، شعارهای دهان پر کن، به دفاع از آزادی، حقوق مردم، جریان آزاد اطلاعات، "بگذارید مردم حرفشان را بزنند"، "زنده باد مخالف من".

کار دیروز و امروز نیست. ندیده و نشناخته هم نیستم که سال ها در آن جریان تنفس کردم و حالا هم به اجبار موقعیت سوق الجیشی خانوادگی، دوستی در حال تجربه کردنشان هستم. دروغ نیست اما حقیر است، کوتاه و ناتوان است. حتی به قدر واژه هم بالا نمی آید چه برسد به مفهوم!

از معنا تهی شده اند همان ها که سال ها برایمان ژست می گرفتند و اداهای عجیب و غریب روشنفکری شان هوش از سر ما می برد و ما را شیفته ی قدرت استدلالشان می کرد و در میان آن همه هیاهو گم می شدیم و در عظمتشان انگشت به دندان می گرفتیم که لابد خبری هست! همین امسال در جشنواره ی فجر بود که به یقیین رسیدم و امروز هم که دیگر می توانم برایتان مصداق عینی بیاورم.

دارم از آدم هایی حرف می زنم که سال ها گوشمان را از حقِ گفتن کر کرده اند اما لحظه ای تاب شنیدن مخالف را ندارند، آدم هایی که ادعای بزرگی دارند اما از کوچکی یک واژه آن چنان برمی آشوبند که حاضرند به خاطرش تمام موقعیت حرفه ایشان را به خطر بیاندازند، که برای اثبات خودشان حتی حاضر می شوند فرزندشان را سپر انسانی کنند. همان روشنفکرانی که بر همه چیز معترضند و جز سیاهی و نکبت نمی بینند و برای مبارزه علیه این شوربختی (بخوانید داشتن حکومت اسلامی) از روی هرچیزی می گذرند خواه دین، خواه وطن، مردم اما به قاعده ی بستن شیر آب سرویس بهداشتی سالن سینما احساس مسئولیت نمی کنند.

با جو خوشحال می شوند، با همان جو غصه دار، با جو بزرگ می شوند و همان جو روزی به زمین شان می زند اما عبرت نمی گیرند و دوباره با اعتیاد به همان جو بلند می شوند. آدم هایی که با جو به دنیا می آیند، بزرگ می شوند و می میرند...

همین امروز بلاگفا وبلاگ قبلی ام را مسدود کرد چون گفته بودم اعمالش مستکبرانه است! یادداشت ها، کامنت ها، رهگذران، دوستان وبلاگی همه و همه فدای سرِ آزادی، من نگران شعارهای از درون تهی شده ام...



پ ن: فقط اینکه...دلم برای عاشقانه ها تنگ می شود... فاضل نظری بیت خوبی دارد:

دل به هرکس رسیدیم سپردیم ولی/ قصه ی عاشقی ما سر و سامان نگرفت

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۵۸
عریضه نویس

بعد از جشنواره ی فیلم فجر خواندن این شعر توصیه شده، مؤکداً!

.

.

این جا


همیشه آوازی ست


که تا کنون نشنیده ایم


و مرتب گل هایی می شکوفند


که نامشان


در دایره المعارف گل ها نیست


و بهار با تعجب می پرسد :


خدایا! اسم این گل ها چیست ؟



اینجا مادران از کویر می آیند


اما دریا می زایند


کودکان توفان می آفرینند


دختران بهار می بافند


و پسران برای توسعه صبح


خورشید می افشانند


 


اینجا هر دریچه


تکرار گشایشی ست


به دشت متنوع عشق


              


وطن سید بزرگواری ست


که با دستاری سبز


چون موجی در ساحل توفانی


حماسه می خواند


 


اینجا همه امام را دوست دارند


و امام همه را دوست دارد



پنجره ی چشم هامان را می گشاییم


با قلب هامان نگاه می کنیم


و سپس عشق


و سپس عشق


و سپس رنج و صبر


و خم شدن در خون خویش


 


و بدین سان


ما برای گسترش عشق


به دنیا می آییم


و از دنیا می رویم 

سلمان هراتی

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۳ ، ۱۱:۳۳
عریضه نویس
اینجا غمگین تان نمی کند؟
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۰۶
عریضه نویس

مبارک مان شود این خانه ی جدید. باشد که این منزل، خانه ی آخرمان را ویران نکند...!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۰۴
عریضه نویس