شکواییه

مشکلی حل نشد از مدرسه و صحبت شیخ/ غمزه ای تا گره از مشکل ما بگشایی

شکواییه

مشکلی حل نشد از مدرسه و صحبت شیخ/ غمزه ای تا گره از مشکل ما بگشایی

شکواییه

اللهم إنّی اعوذ بک من نفسٍ لاتَشبع
و من قلبٍ لایَخشع
و من علم لایَنفع
و من صلاةٍ لاتُرفع
و من دعاٍ لایُسمع

دوباره من، دوباره تو، دوباره عاشقانه ها

شنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۲۸ ب.ظ

محبوب قدیمی ام سلام

حالم را که شرح به شرح، مو به مو، لحظه به لحظه می دانی اما بگذار بگویمت که حال ما خوش است که اگر این نامه به کار گفتن حال و احوالات نیاید پس چرا زحمت به نوشتن، که تو خود خوب تر بر امورات ما واقفی. البته می دانی که مدتی کسالتی عارض شده بود اما به لطف باری و نفس گرم و دعای شما برطرف گشت. و حالا هم که عازم ام به سمت شما.

این مدت هم که غایب بودم و دست خطی نمی نوشتم پیامد همان ناخوشی روزگار بود که عرض کردم رفع شد به حمدلله. جان شما سلامت باشد.

اینجا هم کار و بار ما خوب است و چرخِ فلک می گردد، بهار هم که نزدیک است شکر خدا. طرف شما چطور؟ هرچند چه سوالی ست که می پرسم! بهار از سمت شماست که راهی می شود هرسال، از همان چادر سپید و گل های بهاری اش. اگرم اجازه دهی همراه این نامه یک سبد شکوفه و لبخند و سلام هم راهی کنم که دل ما خوش است به همین تحفه های گاه و بی گاه که در خاطر شما نگه دارد مارا. چند بغض قدیمی هم زیر آن شکوفه ها پنهان است میلتان کشید نگاهی هم به آن ها بیاندازید که همه ی بغض های ما نذر شمایند و جز به نگاه آرام شما سرباز نکنند.

عارضم خدمتتان که سربند همان ماجرا که پیش آمد و دانی و گرفتاری های پشت بندش اوضاع مساعد نبود به جهت عرض ادب و ارادت که خدمتتان شرفیاب شوم اما اگر عمری باقی باشد، خدا هم بخواهد چندی دیگر خدمتتان خواهم رسید که نیت اصلی این نامه به جهت عرض همین خبر بود.

گله زیاد داری می دانم، اما بگذار برای دیدار، همه ی آن را به جان خواهانم. تصدقت گردم دارم می آیم که تو بگویی و من سراپا گوش باشم، تو اخم کنی و من همه چشم شوم، تو به قهر، من به شکر. تو فقط بگذار نفسم را باتو فرو برم و با تو برآرم. هوایت به سرم افتد و جانم آغشته به بویت...فقط چند لحظه کنار تو باشم...

فدای سرت که غزل هایم ناخوانده بماند. فدای سرت که حرفهایم نشنیده و زخم هایم سربسته و تنهایی هایم ناگفته باشد، میدانم که وقت تنگ است و دیدار هم پنهانی.

کاش یادت باشد که نامه ها چطور به دستت می رساندم. به قاصد سپرده ام که نامه و تحفه را بگذارد همان پشت پنجره اتاقک پشت بام. خیالتان جمع باشد، کارش را خوب بلد است سال ها نامه رسان رفیق هم حجره ام بوده.

اگر مایل بودید جواب را به خودش بسپارید، اگر هم مایل به پاسخ نبودید از چند روز آینده، صبح آفتاب نزده در حیاط حرم کنار حوض روبه درگاهی نشسته ام، مثل همان قدیم ها، تو را انتظار می کشم.

قربانت

عاشق قدیمی




سلام شازده

قدیمی نبوده و نیستی که محبتت روز به روز نو می شود، ریشه می دواند، برگ و شکوفه می دهد. همان یک سال پیش که پیغام فرستادید به جهت گرفتاری، دانستم که باید تا مدت ها خط و خبری نباشد از شما. اما من هر روز صبح آفتاب نزده توی درگاهی ایستاده بودم بی گله، بی اخم، بی قهر، به امید به اینکه شما نشسته باشید لب حوض به انتظارم. اما شما هی نیامدید.

تا اینکه... چه بگویم که بعد از چندی آقاجانم پنجره ی پشت بام را دیوار کشید، بس که هرجای خانه که بودم چشمم به پنجره ی پشت و بام و رفت و آمد قاصدی از سمت شما بود. اگر نمی دانید بگویم که حوض حرم را هم سیمان کرده اند، این یکی نه آقاجانم که کار تولیت حرم بود. آخر بس که دورش چرخیده بودم، مردم را وهم برداشته بود که حاجت میدهد، گناه بود این خرافات. 

در سمت بازار را هم بستند و حالا مردم فقط از در پشتی رفت و آمد می کنند. راست یا دروغ کاسبان بازار  می گفتند که سربند از حال رفتن دخترکی چادر گلی به سر توی درگاهی، بازارشان کساد شده و از شگون افتاده همه ی خریدها و رفت آمدها. کاسبان می گویند صدای گریه هایش هنوز توی گوش ماست و بیرون نمی رود هیچ! چه می دانم...!

اما... من از حضرتشان اجازه گرفته ام! آقا گذاشته اند که من توی حرم بماند تا همیشه، و حالا شما هر روز و ساعتی که شرفیاب شوید سمت حرم، هرجا، به هرسمتی بنشینید، مرا پیدا می کنید که با چادر سفید و گل های بهاری ایستاده ام ، بی گله و اخم و قهری، منتظرم که شما بیایید و انتظارم را بکشید.

جان تان سلامت، سرتان بی دردسر، سفرتان بی خطر

به انتظارتان منتظرم



 پ ن1: عنوان چندروزی ست که سر زبانم است، نمیدانم صاحبش خودمم یا کس دیگری. اگر برای کس دیگری ست امیدوارم حلال کند که بی نام استفاده اش کرده ام.

پ ن2: چه حالی از این بهتر که من دوباره می توانم عاشقانه بنویسم!




موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۱۲/۱۴
عریضه نویس

نظرات  (۱)

بوی بهار گرفتی
خوشحالم :)
پاسخ:
من عاشقتم :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی