شکواییه

مشکلی حل نشد از مدرسه و صحبت شیخ/ غمزه ای تا گره از مشکل ما بگشایی

شکواییه

مشکلی حل نشد از مدرسه و صحبت شیخ/ غمزه ای تا گره از مشکل ما بگشایی

شکواییه

اللهم إنّی اعوذ بک من نفسٍ لاتَشبع
و من قلبٍ لایَخشع
و من علم لایَنفع
و من صلاةٍ لاتُرفع
و من دعاٍ لایُسمع

درباره ی شهرزاد

جمعه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۶:۳۰ ب.ظ

شهرزاد تمام شد، در هندی ترین وضع ممکن. خوب میدانستم که سرانجامش نه به شکوه شب دهم است و نه لطافت مدار صفر درجه را دارد اما این پایان بندی منصفانه نبود حقیقتا و فی الواقع برای منی که حسن فتحی را به عاشقانه ساختن تحسین می کردم سخت افسرده کننده بود، آه ای حسن فتحی...! کجا رفت شب دهم؟! چه شد مدار صفر درجه؟!

قصه با عشق فرهاد و شهرزاد شروع شد و چنگی به دل نزد از همان ابتدای کار به عکس عشق پر تلاطم "حیدر" و عاشقیِ نجیبانه ی "حبیب". که به گمانم اصلا قرار نبود قهرمان اصلی این عشق بازی فرهاد باشد، پسر دست و پاچلفتی و مشنگی که از پس هیچ کاری درست برنیامد، از نگه داشتن شهرزاد بگیرید تا یه مشت ورق کاغذ که آن سرهنگ که یادم رفته اسمش چه بود، جانش را بر سر آن گذاشت. در تمام طول قصه یا داشت عینکش را جابه جا میکرد یا اشک هایش را با گوشه ی آستینش پاک می کرد، داشتم به خواهرم میگفتم این همه که این پسربچه توی این فیلم گریه کرد، شهرزاد اشک نریخت!

خلاصه که به مدد شخصیت پردازی ضعیف فرهاد و بازی افتضاح بازیگرش عاشقانه ی فرهاد و شهرزاد بیشتر روی اعصاب بود تا دلخواه و خیال انگیز. البته بعید هم نیست که این شخصیت ضعیف ترسیم شد که عیار شهرزاد بالا برود و افسوس که عشق این وسط قربانی شد. حالا مقایسه اش کنیم با حبیب مدار صفر درجه. که شاعر پیشه و عاشق مسلک بود به سیاق فرهاد اما جمع اضدادش آن جا شد که قهرمان یکه بزن فیلم هم از کار درآمد و فی الواقع منجی سارا آستروک و خانواده ی یهودی تبارش شد و بازی خوب شهاب حسینی آن قدر جان بخشید به شخصیت بی جان حبیب که لحظه به لحظه ی فلسفه گفتن ها و شعرخواندن هایش شور عاشقانه می ریخت به جان مخاطب و هر بار جدایی و هجرانش شکست عشقی ما می شد.

حالا نمی گویم از حیدر لوطی و داش مشتی صفت که عاشقانه اش هنوز هم که هنوز است معیارست برای منی که از کودکی شب ها برایم لالایی عاشقانه و آن یار سفرکرده خوانده اند و کتاب هایش را ورق زده اند و ...خلاصه پیر شدیم با عاشقانه دیدن و خواندن.

عاشق که بی جربزه باشد عشق ناکام است و بدا شهرزاد و همه ی عاشقانش...

می رسیم به قباد که عجیب دلنشین و دوست داشتنی ست با همه ی ضعف ها و ترس هایش و این را بیش از هرچیز مدیون بازی شهاب حسینی بودیم که لااقل این یکی عاشقانه نشست به دلمان و فهمیدیم قباد را. که می خواهد اما نمی تواند و اصلا برای نرسیدن خلق شده این بشر.

و شهرزاد... اینکه قهرمان قصه ی عاشقانه ای زن باشد، بی شک برای  چون من که به دنبال روایت های زنانه از عشق بوده و هستم هوس انگیز بود و در سرم خیال یک روایت معصومانه ای چون "پروانه" را می پروراندم که دیدم آه ای حسن فتحی... اگر به جای شهرزاد یک مرد را می کردی قهرمان قصه و می گفتی صبور باش و مقاوم و متین، آیا کنش هایش با شهرزاد قصه متفاوت بود؟ نه نبود! عاشقانه ی شهرزاد یک عاشقانه ی زنانه نبود، یک عاشقانه معمولی ناکام بود که محوریتش را یک زن داشت، بی هیچ مؤلفه ی هیجان انگیز و نویی که من خودم را، دوست عاشقم یا هر زنی که محبت به دلش راه داده و دنیا به کامش نچرخیده را در آن ببینم. و هنوز هم که هنوز است " پروانه" بی بدیل است.

خرده پیرنگ های فیلم نامه به معنی واقعی فاجعه بود. داستان عاشقانه ی مریم و آن جوانک با سبیل های کم پشت مایل به قیطانی اش (از قضا اسم این یکی را هم از خاطر برده ام) بیشتر شبیه یک شوخی بود! در حدی که بیایند لابه لای قصه که یک وقت از دیدن زیاد شهرزاد و قباد و فرهاد دل زده نشویم! عاشقانه ای کم جان و تیپیکال بدون داشتن هیچ مفهومی که پیش برنده ی هدف داستان باشد. حالا باز هم بیایید مقایسه کنیم با  مدار و شب دهم! عزت و اکرم و محبت کوچه بازاری بین شان که در عین صداقت و سادگی به مدد دیالوگ نویسی عالی حسن فتحی تا روزها ورد زبانمان بود و آن یکی عاشقانه ی دختر فرانسوی و پسر آلمانی در اوج جنگ جهانی دوم و اشغال فرانسه و آن تیرباران ها! سرگرد فتاحی و زینت و خواهر حبیب و شوهرش و ...

فقط عاشقانه ها که نیست! هر سه کارِ حسن فتحی تم سیاسی داشت به فراخور زمان خودش، اما آن سیاسی گویی های جان دار شب دهم و مدار صفردرجه کجا که اصلا بنای اصلی قصه بود و پیش برنده ی داستان و این دیالوگ های ضعیف که تنها به مصدق کجاست و فاطمی چه شد فرهاد بسنده شد کجا! انصافا هوشمندی فتحی در آمیختن عشق و هجران در کوران حوادث سیاسی رضاخانی و ممنوع بودن تعزیه یا تشکیل اسرائیل و کوچ یهودی ها به فلسطین تحسین برانگیز بود اما این جا؟!سیاستش کجا بود؟ آه ای حسن فتحی... خوب است که کودتا شده بود! همین که فرهاد هی نق میزد که مصدق چه شد و خفقان است و نشریه می بندند شد داستان سیاسی؟! چهارتا جوان خوش تیپ هی در کافه نادری قهوه بخورند و اسم مصدق و فاطمی را ببرند شد فیلم سیاسی؟! نگویید که بزرگ آقا و آن بقیه که همه در آنی قتل عام شدند داشتند به دست های پشت پرده ی کودتا اشاره می کردند که اصلا آن داستان خودش یک شوخی بزرگتری ست، بدتر از آن قصه ی مریم و جوانک عاشق پیشه!

آمریکا خودش می آید عذرخواهی می کند بابت کودتای 28 مرداد بعد ما فیلم میسازیم جرأت نمی کنیم اسم آمریکا را ببریم...

القصه که شهرزاد حالا حالاها باید بدود به دنبال شب دهم و مدارصفردرجه. فیلم نامه، دیالوگ نویسی، حتی بازی ها ( به استثنای بزرگ آقا و قباد) با ارفاق سه، صفر عقب است از کارهای قبلی و اگر نبود اوضاع گریه آور صداوسیما و البته سینما و اگر نبود جاذبه های بصری و بی عشقی این روزهای مردم، شهرزاد قصه گوی هنوز در کتاب های کهنه ی و خاک گرفته ی کتابخوانه ها زیر گوش شهریار قصه می گفت.

آه ای حسن فتحی...



پ ن: یک خاطره ای دارم از فیلم مدار صفر درجه تعریفتان می کنم بخندید! خب آن موقع ها ما نوجوان بودیم و در هر نفسی عاشق و صد البته به بیتی از غزلی عاشقانه اشک هایمان جاری... سکانس تیرباران شدن آن پسر آلمانی و دختر فرانسوی بود، از ابتدای آن قسمت هی اشک هایم می آمد تا نزدیکی پلک ها و ما دست رد بر سینه اش زده قورتش میدادیم که جلوی خانواده آبروریزی نشود! هی هم به خودمان قول میدادیم بعدا جبران می کنم قول میدهم، برو در خلوت هرچقدر که خواستی اشک بریز و مرثیه سر کن!
باری آن دو جوان در حالی که حبیب در سلولش داشت آن عاشقانه ی معروف را فریاد می زد تیرباران شدند و حالا ما هم که دیگر سیل اشک امانمان نداد شروع کردیم به های های گریه کردن! می گویم های های یعنی های های ها! طوری که همه برگشتند به سمت من که چطور شدی؟ ماری عقربی گزیدت؟ حالا من چه بگویم خوب است؟! مامان دستم از صبح خیلی درد میکنه!!!
و خانواده مرام گذاشتند پشت به من از خنده غش کردند...

پ ن 2: از اتاق فرمان اشاره می کنند که این را هم بگو که ما هر قسمت را از پوستر پیش بینی می کردیم و غالبا هم درست از آب می آمد. به عبارت بهتر اگر کسی صرفا پوسترها را وقت رد شدن از جلوی سوپرمارکت ها نگاه می کرد می توانست قصه کلاً حدس بزند، در این حد یک خطی بود ماجرا.


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۰۲/۲۴
عریضه نویس

نظرات  (۷)

بگم همین الان دفتر خاطراتم جلوم بازه و شعر تیتراژ پایانی و شعر پل الوار که حبیب در صحنه تیرباران از پشت میله های سلول میخوند جلوی چشمامه باور میکنید !
پاسخ:
چرا باور نکنم؟!
ما آدم های عاشق بیشه واکنش هایمان شبیه هم است اغلب! و آن شعر... برای عطر نان گرم و برفی که آب می شود، تو را برای دوست داشتن دوست میدارم... تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم دوست می دارم...
من هم در دفتر خاطراتم داشتم این شعر را.
هول شدم یادم رفت نظرم رو بنویسم

خیلی خوب توصیف کردید
و البته جای خوشحالی داشت که با این وصف از ندیدن شهرزاد چیزی از دست ندادم
پاسخ:
عزیزم...
متشکرم که خواندید.
با همه ی این احوال به دیدنش می ارزد. جایی گیرتان آمد ببینید.
۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۱۶ آب‌گینه موسوی
من هم پیش از آغازِ سریال و با انتشارِ «هم‌خواب»ِ چاوشی، خیلی امیدوار بودم که یک عاشقانهٔ خوب می‌بینیم و... بعد که شروع شد، از ترسِ این که مبادا مجنون‌تر و دیوانه‌تر نشوم، نگرفتم و ندیدم و بعدتر که پوسترها را در بقّالی و چقّالی دیدم و لباس‌ها و آرایش‌ها را، اصلاً دیگر رغبتی برای تماشا نداشتم. این طرف و آن طرف هم که چند نقد را خواندم، دیدم چه خوب که خودم را شکنجه ندادم!
واقعاً برخی دیالوگ‌ها و سکانس‌های شبِ دهم و مدارِ صفر درجه شاهکار بود! 
پاسخ:
شاهکار بودند! شاهکار...!
۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۰۴ میثم علی زلفی
با این اوصاف خوشا به حال ما که وقت نگذاشتیم ببینیم. خدا بهمان رحم کرد که عمرمان را ضایع چنین چیزی نکرد.
پاسخ:
خدا به همه ی ما رحم کند.
بی محتوایی توی سریال بیداد میکرد
یک کالای فرهنگی بی کیفیت و به درد نخور بود که بیخود براش جریان سازی شد و این همه توی بوق و کرنا ... تلف وقت و هزینه و انرژی مردم بود به نظر من ... به شدت من رو یاد جریان مرتضی پاشایی خدایش بیامرزاد مینداخت ...
واقعا دلیل این همه سر و صدای شهرزاد رو نمیفهمم ...

پاسخ:
قبول دارم موج سواری عظیم دست اندرکاران فیلم را اما به هرحال در این روزها که تلویزیون مفت نمی ارزد چنین واکنشی قابل پیش بینی بود.
به دید کلی قطعا می تونست بهتر از اینا باشه ولی خب باز همینم خوبه. مثلا همین کودتای 28 مرداد رو از دید مردم خیلی بهتر از معمای شاه گفت. من شخصا احساس کردم خیلی اتفاق مهمی برای مردم معمولی اون زمان بوده و شرمنده شدم که انقدر نسبت بهش بی توجه بودم
نوشته خوبی بود. نسبت به این سریال کمی فکرری ام کرد
پاسخ:
ممنون که خواندید.
شکر خدا :)

سلام عاشقانه های مدار0درجه هرگز قابل قیاس با شهرزاد نیست.فقط بخاطر قباد وآزارهای روحیش که ازهمه طرف نقره داغ میشد٬می سوختم واز شهرزاد متنفر  می شدم.

 

فضای سیاسی وتاریخی مدار بسیار عمیقتر وگسترده بود٬البته فقط به کشتار یهودیان پرداخته شده بود٬وسخنی از کشتار مسیحیان نبود.(چندین بار مکررا دیدم٬اما متوجه نشدم که حرفی از کشتار مسیحیان هم سخنی گفته شود)

صحنه تیر باران اشمیت وماریا عجیب سوزناک ودردناک وعاشقانه بود وگریستم

اما...

اما...

اما شیرین ترین٬دلرباترین٬عمیقترین٬سوزناکترین  عاشقانه مداررا٬دلدادگی سرگرد بهروز فتاحی وزینت الملوک یافتم.

دلم عجیب ذوب میشد موقع صحبت این دودلباخته.

همنوابا آنها استرسها کشیدم برای دادگاه زینت الملوک٬

وچقددددرررر گریستم برای خودکشی عاشقانه وایثارگرانه زینت الملوک وتیر باران سرگرد فتاحی.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی