شکواییه

مشکلی حل نشد از مدرسه و صحبت شیخ/ غمزه ای تا گره از مشکل ما بگشایی

شکواییه

مشکلی حل نشد از مدرسه و صحبت شیخ/ غمزه ای تا گره از مشکل ما بگشایی

شکواییه

اللهم إنّی اعوذ بک من نفسٍ لاتَشبع
و من قلبٍ لایَخشع
و من علم لایَنفع
و من صلاةٍ لاتُرفع
و من دعاٍ لایُسمع

شهر خوشی

جمعه, ۱۸ دی ۱۳۹۴، ۰۵:۳۴ ب.ظ
بعدازظهر جمعه است و نوشین فردا امتحان فیزیک دارد. ما، یعنی من و نوشین تنها اعضای بیدار خانه ایم. او سرش به کتاب و جزوه است و من هم طبق معمول به کارهای عقب مانده ی این مدت.
گیج خوابم، کتری را قبل از شروع خواب بعدازظهری خانه گذاشته بودم که جوش بیاید و حالا حتما بعد از حدود یک ساعت جوش آمده. در اتاق را باز می کنم وهجوم سکوت می خورد توی صورتم. خانه پیرو عادت همیشگی بعدازظهرهای جمعه در آرامش سنگینش چرت می زند و صدای قل قل کتری مثل موسیقی متن به صحنه ی خواب اهالی خانه جان می دهد و نه تنها که سکوت را نمی شکند، به عکس عمیق تر و دور از دسترس ترش هم می کند.
پدر روی کاناپه ی خوابش برده و کاناپه در نزدیک ترین مکان است به آشپزخانه و از همین رو صدای نفس هایش در صدای کتری محو شده.
پاورچین پاورچین به آشپزخانه می رسم و از شانس خوبم، قوری از چای خوران قبل از ظهر شسته شده و بدون سروصدای شستن می توانم عملیات دم کردن چای را انجام دهم و هنوز صدای قل قل کتری سپر است.
چای خشک را می ریزم و کمی هم گل سرخ اضافه می کنم و بعد هم آب جوش و باز هم کتری عزیزم! نوشین پشت سرم آمده توی آشپزخانه. از ورزش یوگا می پرسد، مسخره بازیم گل گرده، ادای یکی از حرکات را درمیآورم که چطور بار اول که انجامش می دادم، عین کره ماسیده بودم روی زمین و نمی توانستم از جایم بلند شوم! از خنده غش کرده، خودم هم! با یک دست جلوی دهنم را گرفته ام و هی می گویم آرام تر بابا الان بیدار می شود!
نمی تواند خودش را کنترل کند، هی سیس می گویم و می گوید یک بار دیگر، یک بار دیگر... صدای خنده ی خودم هم از تصویری که توی ذهنم دارم، هی بلندتر و بلندتر می شود، دوباره ادای خودم را درمی آورم و نوشین این بار کنارم از خنده روی زمین ولو شده، هی سعی می کنیم در سکوت بخندیم که تبدیل به صدای ریز دخترانه می شود، هی لبم را گاز میگرم و نوشین بیشتر نفسش بند می آید از خنده...
سرم را بالا میگیرم! بابا با خنده بالای سرمان ایستاده، می گوید: همه ی کیف های دنیا یک طرف، اینکه خواب ظهر جمعه با خنده های شما تمام شود طرف دیگر، بلندتر بخندید...


پ ن 1:  حالت ماسیده شدنم چنین حالتی بود که در عکس مشاهده می کنید.

پ ن 2: عنوان اسم یک کتاب است.

پ ن 3: ما دفاع کرده، برگشتیم!
موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۱۸
عریضه نویس

نظرات  (۸)

۱۸ دی ۹۴ ، ۲۰:۵۸ عارف ـــــ
همه زیبایی متن یه طرف 
شیرینی مهربانی پدر یه طرف

فقط یه دختر مزه اینو میفهمه:)
پاسخ:
اوهوم! ممنونم که خواندید!
۱۹ دی ۹۴ ، ۰۶:۴۵ حسن صنوبری
عجب بابای باصفایی
بیشتر شخصی‎نوسی‎ها آدم را از غم (مندرج در ابتدای متن) می‎برند به غم بیشتر (مندرج در انتهای متن). اما این از غم می‎برد به شادی غیرمنتظره.
پاسخ:
خوب است! شادی خوب است! :)
۱۹ دی ۹۴ ، ۲۲:۳۳ خیالِ دست

تبریک برای دفاع. امیدوارم کارهای بعدی پژوهشی را خیلی زود شروع کنید.

پاسخ:
متشکرم
و من یک تشکر مبسوطی به شما بدهکارم بابت یک توصیه ی بسیار راهگشا که نمی دانم در وبلاگ خودتان بود یا در وبلاگ خودم که در مورد پایان نامه داشتید!
همان که گفتید حتی شده نیم ساعت در روز را به پایان نامه اختصاص بده و حتی یک روز هم غافل نشو! به کار بستم و بسیار کارآمد بود و سرعتم تا حد خوبی بالا رفت! می خواستم بیایم وبلاگتان تشکر کنم، که قبول زحمت کردید، آمدید این جا :)
از دعای خوبتان هم ممنونم! من هم امیدوارم!

خیلی مبارکه نیلوفر عزیزم

در ضمن در این اوضاع و احوال این دل خوش و شادمانی هم غنیمت است و هم عجیب :)

پاسخ:
ممنونم زهرا جونم و ممنون از زحمتی که روز دفاع کشیدی!
چرا؟! روزگار چه فرقی با قبل کرده، ظلم ها کمتر شده، یا اوضاع ما بهتر!؟
ما هم دلمان به این شادی های کوچک خوش است که غمباد نگیریم!
سلام و خوش به حال اهل منزل با چنین روحیه زیبای پدر.خوبه که این چیزا رو میشه منتشر کرد تا بقیه هم یاد بگیرن شادیهای کوچیک رو
پاسخ:
سلام
تشکر! غرض از نوشتن های این سبکی آن هم  با آب و تابی چنین، همین است!
سلام نیلوفر جون!
یه چیز عجیب! من این کامنت بالا که به اسم من هست رو اصلا یادم نمیاد! یعنی نمی دونم واقعا خودم نوشتم و الان اصلا یادم نمیاد منظورم چی بوده ازش یا یکی دیگه با اسم مشابه نوشته!!
به هر حال ایشالا که خوشی هاتون همیشه مستدام باشه، این پستت مثل بقیه عالی بود :*
پاسخ:
سلام جونم.
شاید زهرای دیگری بوده، البته که تنها زهرای خالی تویی، بقیه با فامیلی هستند.
خنده شما رو نه ولی نوشین رو توی اون وضعیت کاملا میتونم تصور کنم ...
پاسخ:
:)
آخی
چقدر دلم خواست خانواده ات رو ببینم نیلو :))
ولی من با این عکسه خوب توجیه نشدم ها! باید ماسیده شدن رو یه بار جلوی خودمون اجرا کنی! خخخ
پاسخ:
عزیزم! یه روز بیا خونمون.
چشم یه روز ببینیم همو اجرا می کنم :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی