یک اشتباه نه چندان ساده
خب! آمده ام بگویم من شک کرده ام...! یعنی مدت هاست و حالا بیشتر، دیده ها و شنیده ها دارند مرا در این شک همراهی می کنند و هر روز که می گذرد و به آدم های رنگ به رنگ که می رسم، پیش تر از شک به این یقیین می رسم که دست از سر زن ها بردارید!
بگذارید زن ها زندگی شان را بکنند، بی نگرانی، شعار، جدال، بی استدلال های فمینیستی که بدو دارند حقت را می خورند، بدو از حلقومشان در بیاور... کسی چه می داند که این حرف های دلسوزانه، همین شعارهای حق طلبانه چه دارد برسر زن ها که می خواهند آرام و معمولی زندگی کند، می آورد؟ زن هایی که دلشان خوش است به شوهر و بچه هایشان را چقدر تحقیر کرده ایم/ کرده اند که بدبخت شدید؟ که بیچاره شماها که دلتان خوش است به یک مرد؟
این استقلال طلبی ها، اعتراض های مدنی، دل چند زن خانه دار را سوزانده، آن ها را به مردشان، بچه ها و زندگی معمولیِ بالا و پایین دیده شان را بدبین کرده؟ چقدر زن های ساده که، رنگ کردن موی و ری کردن برنج و ترشی انداختن تنها راهشان برای زیبا کردن زندگی و خوب تر کردن خانه شان بود را تخطئه کردیم؟ زن ها صمیمی و آرامی که همیشه ساخته اند، دم نزدند، به خدا واگذار کردند را شوراندیم بی اینکه دست آخر چیزی دست شان را بگیرد؟ که این راه و این طور حق طلبی خوشبخت ترشان نکرد، تنهاترشان کرد.
نمی گویم ظلم نشده/ نمی شود اما وقتی می بینیم اوضاع بهبود که نه، دارد روز به روز دنیا را به کام زن ها تلخ تر می کند، چرا شک نکنیم به این راه؟ چرا بر نگردیم؟ چرا اصرار کنیم به راه آمده ی صد سال، که زن های گرم و صمیمی را برده به قصه ها و افسانه ها و جایش زن های خاکستری و سرد آورده؟
یادتان هست که می گفتند/ می گویند که زن بودن یک کلیشه است که زنانگی/مادرانگی همه و همه نقش های تحمیلی جامعه ی مردسالار است؟ ما باید هنجار را بشکنیم، کلیشه ها را از بین ببیریم؟ اما... خودشان کلیشه آوردند، نیاوردند؟
و حالا ما، آدم های درس خوانده ی پرمدعا، توی گوش زن ها می خوانیم که دارید بدبخت می شوید، کلهم! خودتان خبر ندارید... بیچاره شماها که همه ی زندگی تان خانه تان است، طفلک شماها که جز خوشبختی مردتان، فرزندتان، چیزی نمی خواهید! حق دارید، شما هویت اجتماعی ندارید، اگر داشتید همه ی آرزوهایتان نمی شد یک چاردیواری که شوهرتان برایتان ساخته! حاضر نبودید تمام زندگی تان را وقف لبخند کودکتان کنید. شما کم دارید، شما هویت کم دارید، شما شخصیت کم دارید، شما استقلال ندارید، وابسته اید و همین وابستگی دارد بدبختتان می کند و ... ما داریم آن ها را به همه چیز بدبین می کنیم و زندگی را زهرمارشان، بی هیچ دستاوردی.
من نمی گویم که مطالعاتمان را تعطیل کنیم! اصلاً!...دارم می گویم زن ها گناه دارند، این همه هویت شان نیاندازیم زیر دست و پای فلان جامعه شناس و فیلسوف که هراز چند گاه با نظریات ابطال پذیرشان را رویش رد بشوند و ایده بدهند که زن ها فلان جورند، پس بیایند فلان کار را بکنند که دیگر بهشان ظلم نشود، زن ها که موش آزمایشگاهی نیستند که هربار یک نظریه را روی آن ها امتحان کنیم، جواب نداد بعدی! زن ها گناه دارند، دست از سرشان برداریم.
من می گویم توی این دنیا دارد به انسان ظلم می شود، برای انسانیت بجنگیم، حقوق زن ها خود به خود تأمین می شود.
شاید پ ن: و با شما هم هستم! با شما که به بهانه ی دین و شریعت، بدون فهم و اطلاع و هیچ سوادی در این موضوع، مدام به خودتان اجازه می دهد در مورد مسائل زنان اظهارنظر کنید و قانون کلی صادر کنید، شما که می خواهید زنان دین دارِ مذهب دوست را با قوانین من درآوردی و تفاسیر حق به جانبتان تنظیم کنید، دست از سر زن ها بردارید، بگذارید زن ها زندگی شان را بکنند...
زن ها، حجابشان، اشتغال داشتن یا نداشتن شان، حضور در رسانه و مادر بودن یا نبودنشان شاید موضوع خوبی برای بالا بردن لایک ها و کامنت و ریشر و در کل دیده شدن پست های شما در پلاس و فیسبوک یا تفننی برای نشان دادن قدرت استدلال و واژه های شما باشند اما انسان اند با حق انتخاب و اختیار. حق فکر کردن و تصمیم گرفتن دارند بدون اینکه کسی مثل شما، "یک یوزر"، توانایی این را داشته باشد که او را از حقوق طبیعی اش منع کند، پس خودتان را مضحکه نکنید. وقت و فکر و قلم تان را برای خدا خرج کنید نه موضوعات جذاب و جنجالی که حدس تان می رود خوب سر و صدا کند! ولی راستی چرا برای برخی از مردان خیلی مذهبی حاضر در شبکه های اجتماعی موضوعات معطوف به زنان این همه جذابیت دارد؟
خلاصه آن که دست از سر زن ها بردارید، زن ها را همانطور که هستند با همه ی تفاوت ها در علایق، سلیقه، تفکرات و انتخاب هایشان برای زندگی خودشان بپذیرید و بگذارید زن ها زندگی شان را بکنند.