شکواییه

مشکلی حل نشد از مدرسه و صحبت شیخ/ غمزه ای تا گره از مشکل ما بگشایی

شکواییه

مشکلی حل نشد از مدرسه و صحبت شیخ/ غمزه ای تا گره از مشکل ما بگشایی

شکواییه

اللهم إنّی اعوذ بک من نفسٍ لاتَشبع
و من قلبٍ لایَخشع
و من علم لایَنفع
و من صلاةٍ لاتُرفع
و من دعاٍ لایُسمع

تو یک غزل بخوانی از آن عاشقانه ها

يكشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۵۹ ق.ظ
این یکی شیرین کاری بلاگفا خیلی بامزه از آب درآمده، این که برگردی به دوسال قبل و هر چه کردی و نوشتی و خواندی، پر! هرکس نگاهش به مسأله طور خاصی ست. دوستان، غالباً یادداشتی حکمت آمیز نوشته اند، گروهی بلاگفا را محکوم می کنند که خاطرات ما را نابود کردی و بقیه خوشحال از برگشتن به گذشته که هلا! وقت جبران رسیده، پند و اندرزی هم چاشنی کار می کنند. البته این بیشتر کار دوستان فیلسوف مسلکم بوده ورنه بودند وبلاگ نویسانی که انگار نه انگار، نه خانی آمده نه خانی رفته...
حالا به لطف دیوانه شدن بلاگفا، وبلاگ بنده ی یاغی هم به سال 92 برگشته... و من وقت نگاه کردن به یادداشت هایم فقط خجالت می کشم! هوم...! بله! کودکانه است اصلاً بگذارید خودزنی ام را این طور ادامه بدهم که بسی ضایع تر از چیزی ست که حتی فکرش را می کردم که در گذشته بوده ام! یادداشت هایم، تفکراتم، استدلال ها، تحلیل ها... وای خدای من انتخاب واژه ها را بگو...!
آمده ام عذربخواهم از همه. همه ی آن ها که وبلاگ قبلی را خوانده اند و آن ها که حالا هم اینجا می خوانند، چرا که شک ندارم دو سال بعد در برخورد با این یادداشت ها همین حال و احوال را خواهم داشت.
دوباره نوشتن همراه این حس خفت بارِ چرند گفتن، فقط یادم می آورد که این دنیای مجازی بیشتر از هرچیز محل خوب پرورش دادن حبِّ نفس و منیّت است... که آدم از هر طرف برود با سر به دیوار خودش می خورد که در پشت این کیبورد و مانیتور تنها چیزی که واقعیت دارد خودِ خودِ من است و نفسی که از هر کوفتی برای پروراندن خودش استفاده می کند...
من را بگو که هی اینستابازان را مسخره می کردم و خودشیفتگی شان را به رخ می کشیدم، فی الحال می بینم که کلاه خودمان بیشتر پس معرکه است...
باری به فضای مجازی فکر کنیم و بلایی که دارد سرمان می آورد و به خدا پناه ببریم از نفسی که به هر ریسمانی چنگ می زند برای له کردن و سقوط بیشترمان... و به خدا پناه میبرم از این یادداشت و هرچه که نوشتم و هرچه که خواهم نوشت...



 پ ن: من یک ترانه سر کنم از آن ترانه ها
موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۰۷
عریضه نویس

نظرات  (۸)

۰۷ تیر ۹۴ ، ۰۵:۰۵ کمی خلوت گزیده!
نیلوفر انقدر وقتی اینجوری به قضیه نگاه می کنم حالم از وبلاگ نویسی به هم میخوره که نگو!
ترجیح میدم اینطوری نگاه نکنم. لااقل دائمی اینطوری نگاه نکنم.
پاسخ:
خب واقعاً این طوریه. به نظرم فکر نکردن یا این طور نگاه نکردن من چیزی رو تغییر نمی ده. اتفاقاً این تلنگرها و نگاه های بی رحمانه ست که موجب تغییر میشه یا حداقل آدم رو به فکر فرو میبره.
۰۷ تیر ۹۴ ، ۱۱:۰۳ مریم ثانی
خوش به حالت! همین که حس میکنی وضع الانت بهتره پس یعنی شیب نمودار افکار قلمی شده ات مثبته و جهتش مستقیمه و سرعتش پرشتاب.


پاسخ:
چه می دانم؟!! ان شاالله
۰۷ تیر ۹۴ ، ۱۲:۰۰ شفق ـــــ
 و نفسی که از هر کوفتی برای پروراندن خودش استفاده می کند...
آفرین 
همین خجالت کشیدن از دوسال قبل یعنی رشد یعنی عاقل تر شدن
پاسخ:
ان شاالله این طور که شما می گویید باشد.
اگه بدونی چقدر با "حب نفس و منیت"ت موافقم...
من که هنوز با خودم کنار نیومدم.
اما فارغ از حال خود نویسنده، گاهی نوشته ها حال خواننده رو خوب میکنن. این میتونه نقطه ی امیدی باشه.
پاسخ:
نه قطعاً وبلاگ نویسی محسناتی دارد، هم برای نویسنده و هم خواننده. منتهی از این نگاه ها ندارم که این ها در ذات فضای مجازی ست یا حداقل قابل کنترل نیست. بی عرضه گی از خودم بوده که نتوانسته ام از بین ببرم این حب نفس را. چرا که پرورش نفس در فضای واقعی هم کم اتفاق نمی افتد.
تو هم بنویس و به نظرم اینکه به ضررها آگاه باشیم و سعی در مهارشان داشته باشیم، برای چربیدن فایده بر ضرر کفایت می کند.
۰۷ تیر ۹۴ ، ۱۵:۱۹ صوفی سرخوش!
دقیقا! منم همچین حسی دارم. البته حس من انقدر قوی بود یا بهتره بگم نوشته‌های قبلیم تا حدی افتضاح بود که بلافاصله وبلاگ قبلیم رو حذف کردم! از طرف دیگه مدام به این فکر می‌کنم که یعنی ننوشتن بهتر از نوشتنه؟! آخه نوشتن یا وبلاگ‌نویسی حداقل به من خیلی چیزها یاد داده، دلم نمیاد ولش کنم از طرفی یه جورایی عادت شده متاسفانه!
پاسخ:
نه اصلاً! به نظرم وبلاگ نویسی محسناتی دارد که نمی شود از آن چشم پوشی کرد و همین پیشرفت گام به گام و بازخورد گرفتن و سعی بر اصلاح داشتن از دلایلی ست که من را مجبور می کند که به وبلاگ نویسی ادامه بدهم.
منتهی این اعترافات از این جهت بود که به فکر ضرر و زیان قضیه هم باشیم و چاره جویی کنیم.
۰۷ تیر ۹۴ ، ۱۸:۱۴ فاطمه نظریان
من هم اولش میترسیدم نوشته های یکی، دو سال پیشم را بخوانم. می ترسیدم که خجالت بکشم اما خب همه ی آن نوشته ها و حس ها و فکرها یک فکتی از زندگی من هستند.
و وقتی آن نوشته ها را خواندم دلم برای قسمتی از خودِ یکی، دو سال پیشم تنگ شد و برام خیلی دوست داشتنی تر از الان اومد. بعضی از نوشته ها و فکرهام شاید یک جورِ خاصی بودند(نمی خوام بگم کودکانه یا چرند)  اما یک قسمتی از خودم را خیلی دوست داشتم که الان اون قسمت از من در من نیست... 
پاسخ:
:)
۰۹ تیر ۹۴ ، ۰۱:۵۸ حسن صنوبری
چندسال پیش من خودم آدمی بودم که وقت می‎گذاشتم و خیلی از یادداشت‎های سال اول وبلاگ‎نویسیم را پاک می‎کردم. خود پست هست ها! محتوایش پاک شده و زیرش هم نوشته که در فلان تاریخ پاک شده. بس که از دیدنشان خجالت می‎کشیدم و ناراحت می‎شدم.
البته الآن هم به خودم باشد، دوست دارم حرف پنج دقیقه پیشم را یکجور دیگه و بهتر بزنم. ولی یک دوره‎هایی این پشیمان شدن‎ها خیلی زیادند. که به نظرم نشانۀ رشد هستند. بیشترین پشیمان شدن‎هایم برای سال‎های نوجوانی بلوغ است. مثلا اگر بهم یادآوری می‎کردند تو یک ماه پیش چنین حرفی زدی، خیلی ناراحت می‎شدم که یک ماه پیش چقدر بچه بودم!

خلاصه تعطیلی بلاگفا برکت زیاد داشت، یکیش این!
پاسخ:
البته که بنده دوران نوجوانی را رد کرده ام، اما عاداتش در سرم مانده گویا. :)


کلاً هر اتفاقی در دنیا برکت زیاد دارد، اگر ما آدم ها اهلِ معنا باشیم.
۰۹ تیر ۹۴ ، ۰۵:۱۱ حسن صنوبری
یادم می‎آید آقای خامنه‎ای یکبار این بیت را با یک حال خوبی خواند. ولی اسم شاعرش را یادم نیست. البته ایشان به اسم شاعر اشاره نکرده بود، ولی همان موقع از دوستان شاعر پرسیدم و دانستمش.

پاسخ:
آخ آخ! خیلی خوب! حال شان آن قدر خوب است که آدم فکر می کند، نکند در لحظه عاشق شده اند...من هم بیت را در همان فیلمِ دیدار با شعرا شنیدم و تا الان سرِ زبانم بود، دنبال شاعر هم گشتم، پیدا نکردم؛ یادتتان آمد بی زحمت بگویید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی