شکواییه

مشکلی حل نشد از مدرسه و صحبت شیخ/ غمزه ای تا گره از مشکل ما بگشایی

شکواییه

مشکلی حل نشد از مدرسه و صحبت شیخ/ غمزه ای تا گره از مشکل ما بگشایی

شکواییه

اللهم إنّی اعوذ بک من نفسٍ لاتَشبع
و من قلبٍ لایَخشع
و من علم لایَنفع
و من صلاةٍ لاتُرفع
و من دعاٍ لایُسمع

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

 بدن درد و حس خشکی عضلات که غالبا بعد مدت ها ورزش نکردن به سراغم می آید تمام دیشب بی خوابم کرده بود، نه حالا که فکر کنید خیلی ورزشکارم نه اینطور نیست! اما در حد خودم همیشه ملتزم بوده ام به آن که این مدت، وقتم تنگ آمد و حوصله نیامد و تجاربم از ورزش در خانه ناکامی آورد که سرجمع، پشت گوش انداخته شد. خلاصه که تمام شب را با حال بد بیدار نشستم و به سرتاپای خودم و روزگار درشت نثار کردم. در این بین هم برنامه ام زیر و رو می کردم و باشگاه ها را از نظر گذراندم که صبح علی الطلوع بروم یک گوشه ای ورزش کنم. 

حدود صبح بود که ذهنم رفت سمت پارک بانوان خوبم!جای دوست داشتنی و عزیزی که همیشه حالش را برده ام، سکوت و فضای آرام و هوای جانانه اش حدود 6.30 از خانه بیرون کشاند و  شد و آن چه شد. کفش ورزشی به پا و سربند جهت حفظ سینوس ها و عینک آفتابی برای دور ماندن چشم ها از آفتاب احتمالی و خلاصه دم و دستگاه را جهت یک حال اساسی آماده کردیم.

به جهت اطلاع عرض کنم خدمتتان پارک بانوان سمت ما تقریبا در بالای یک تپه است و زیبایی طبیعی اش  بر امکانات بانوانی اش افزون شده و به همین خاطر که یار ما حسن همه را یک جا دارد، غالبا در طول روز شلوغ می شود اما در اوایل صبح، باشد زنان سحرخیز و ورزشکار که بیایند وگرنه افراد متفرقه! کمترند به جهت خوش گذرانی. زین روی ما که رسیدیم در میدان پارک، بانوان حدود 30 به بالا در حال ورزش و تنفس و این حرف ها بودند و همان خنک نسیمی که می زد توی صورت هایمان، لب هایمان را میکشید به خنده و سلام و سر تکان دادن را همراهش می کرد. زن ها حالشان خوب بود و من به خوشی شان خوشحال که خدا خیر بدهد آن که پیشنهاد چنین امکانی را برای زن ها داد.

پیچیدم به سمت بالای تپه و مثل همیشه در عوض رفتن از راه آسفالت می اندازم بین تپه ها و لابه لای درخت ها و برگ های سبز و زردشان. آفتاب و باد بازی می کردند بین ما و سکوت اما مراقبشان بود که کیف ما ناکوک نشود بعضا از ورجه هاشان. همراه اوقات خوشی که داشتیم میگذراندیم و تپه ها را بالا و پایین می کردیم، کم کم فکر کارهای یومیه و جمع کردن خودمان به جهت بازگشت در سرمان پررنگ شد. گفتیم اول کمی می دویم و قلب که به تپش افتاد و کمی هم که با ادوات ورزشی سرگرم شدیم برمی گردیم خانه.

همانطور که بین راه داشتیم میدویدیم و عشق و حال می نمودیم، یک هو بانوی نگهبان پیچید جلوی ما، گفتم چطور شده، گفت مردها می خواهند رد شوند یا باید حجاب کنی یا برو بالا بمان تا این ها بیایند بروند (میخواستند گویا از میدان پارک رد شوند)، گفتم حجابم توی رختکن است و می خواهم بروم سمت وسایل ورزشی، گفت پس برو پایین بمان و بالا نیا سمت میدان! گفتم خب تا آخر عمرم بمانم همان پایین ؟! گفت تا کی می خواهی بمانی گفتم حداکثر نیم ساعت، گفت یا برگرد همان بالا، یا با پوشش بیا پایین!

حال مرا حدس می زنید لابد! گفتم بروم دعوایی چیزی، که این یه کف دست جا را که داده اید، ول کنید سرجدتان! کل این پارک در خدمت شماست (عارضم خدمتتان که کل پارک محصور شده نیست، پارک بسیار بزرگ است و فقط قسمتی که در بالای پارک قرار دارد محصور و در اختیار بانوان است که البته فضای خوب و بزرگی هم هست)، کل پارک های تمام شهر در خدمت شماست، عدل باید از وسط پارک بانوان رد شوید؟! انصافاً من زیاد این پارک می آمدم، پوشش زن ها غالبا متعارف و اگر بود برداشتن حجاب در حد برداشتن روسری بود و آن اوصافی که معمولا می گویند از وضع بد پوشش در پارک بانوان را من هیچ وقت ندیدم که این برداشتن روسری و درآوردن مانتو هم فلسفه ی پارک بانوان است به گمانم وگرنه چه حاجت به پارکی مختص زنان؟!

 پیش تر هم اینطور شده بود، می آمدند از وسط پارک ناغافل رد می شدند و چرایش را هیچ جور نفهمیدم! این را هم بگویم که پارک جمعه ها مختلط می شود یعنی آقایان میتوانند در این قسمت پارک هم رفت و آمد کنند، این یکی را هم نفهمیدم که چرا؟!! مثلا در طول هفته ورود ممنوع است می خواهند جمعه ها استراحت کنند ؟!! یا مثلا روز خانواده است؟! پارک خانوادگی کم داریم؟! یا بد است زن ها جمعه ها ورزش کنند؟! یا چی ؟! 

 زن هایی که در میدان اول صبح داشتند ورزش می کردند، در حال غر زدن بودند و وقتی که دیدند من در اوج خوشی دویدن، ایستانده شدم، غرزدن هایشان شدت گرفت! داشتم خودم را آماده می کردم برای یک دعوا که مظلومیت بانوی نگهبان و بی اطلاعیش را که دیدم، گفتم بی خیال حالت را ناخوب نکن برو بالا تا این ها بیایند رد شوند. خلاصه امروز و روزهای پیش را جمع کردیم و کظم غیظ و بازگشتیم به همان تپه گردی خودمان مغموم از دویدن ناتمام و ادوات ورزشی دور از دسترس.

کمی به تپه گردی ادامه دادیم تا اینکه گفتیم بس است و برگرد سر درس و مشق و کار و بارت! آمدیم که برویم رختکن که دیدیم ای دل غافل دو کارگر مرد دارند کنار رختکن کار می کنند! پنج دقیقه ای فکرهایی خطرناک مانند کشتن و خفه کردن و داد و فریاد بر سر مسئولین پارک، خودسوزی در مقابل شهرداری و این ها را که سر گذراندم*، در همین حین دو سه تا بانوی جاافتاده که میزد خیلی هم در قید و بند حجاب نباشند، از جلوی من رد شدند و استیصال مرا که دیدند گفتند بیا مادر بیا ما روسری اضافی داریم، میخواهی بروی رختکن؟ بیا مادر بیا با ما بیا... وقتی همراهشان شدم آمدم شروع کنم به فحش دادن به اداره ی ضعیف و فشل بودن و بی نظمی و این ها که آرامش و خنده ها و خوبی شان دهانم را بست، چرا باید حالشان را خراب می کردم بابت چیزی که میدانم درست نمی شود؟!!

رفتم توی رختکن و لباس پوشیده برگشتم توی میدان و از آن ور هم سمت در خروجی، زن ها ورزششان تمام شده و دست هاشان را کرده بودند سمت آسمان. برای عاقبت به خیری جوان ها و شفای مریض ها دعا می خواندند...



* الکی گفتم، انقدر حالم خوب بود که حتی فکر کردن به رأی آوردن ترامپ و نقص ها و چاله چوله های پرنشدنی مملکت هم نمی توانست خلسه ام را بر هم بزند. آن موقع تنها داشتم به این فکر می کردم که یکی یک چیزی بدهد بندازم روی سرم بروم سمت رختکن.

پ ن: این پست را نوشتم که بگویم جمهوری اسلامی به استلزامات حجاب و پوشش پایبند نیست و فقط حرفش را می زند! اگر ما امروز با حجاب، عفاف و اصلا حیا حتی مسأله داریم، فقط ظهور بیرونی نقص های درونی ماست. و تنها یکی و شاید عیان ترین و سطحی ترین نقص ها این است که امکاناتی برای زن ها وجود ندارد که نیازهای طبیعی شان را که به واسطه ی حجاب از تأمین آن ها محروم شدند، برآورده کنند. این یک نمونه ی خوشایندش بود تازه! هیچ کس به خودش زحمت نداده که فکر کند زن ها به واسطه ی حجاب از چه چیزی محروم می شوند، بیاید محرومیت را کمتر کند، ورزش؟! تحرک؟! دویدن؟! اینکه باد بزند به صورتشان، برود لای موهایشان؟! اینکه آفتاب برود زیر پوستشان، خنکای آب زیر پایشان؟! اینکه نروند در یک دخمه ای، زیر پله ای وسط شهر پردود پیلاتس کار کنند؟!
 ههه چه مسخره!... کارهای مهم تری وجود دارد قطعا! مثلا دعوا کنیم بر سر اینکه گشت ارشاد باشد یا نباشد، یا اصلا حجاب اجبار باشد یا نباشد! اصلا وقتی می شود جملات خنده دار به هم بافت و بنر کرد، فلسفه های من درآوردی در باب ارزش و حکم و چرایی حجاب گفت، چه حاجت به فکر کردن؟! معدود فکرهایی هم که می شود این است وضع مدیریتش! 
نمیدانم شاید هم جرأت نداریم که بگوییم زن ها به واسطه ی حجاب از اموری محروم می شوند به هرحال! 
میدانید من فکر می کنم یکی از دلایلی که ما این شکلی هستیم (اعم از شکست های فردی، خانوادگی، اجتماعی، سیاسی)، این است که نمی دانیم چه چیزی را باید بپذیریم و چه چیزی را باید تغییر دهیم!
۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۵ ، ۱۷:۳۰
عریضه نویس