شکواییه

مشکلی حل نشد از مدرسه و صحبت شیخ/ غمزه ای تا گره از مشکل ما بگشایی

شکواییه

مشکلی حل نشد از مدرسه و صحبت شیخ/ غمزه ای تا گره از مشکل ما بگشایی

شکواییه

اللهم إنّی اعوذ بک من نفسٍ لاتَشبع
و من قلبٍ لایَخشع
و من علم لایَنفع
و من صلاةٍ لاتُرفع
و من دعاٍ لایُسمع

درباره ی مازیار بهاری

سه شنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۰۱ ب.ظ


مقدمه ی قضیه

تصمیم نداشتم چیزی بنویسم در مورد این آدم تا اینکه دیشب این مستندش را دیدم، ایران و اسرائیل از کوروش تا احمدی نژاد!

مبسوط اینکه از برنامه ی مسیح علی نژاد شروع شد و آزادی های یواشکی. نه اینکه قبل تر نشناخته بودمش، چرا می شناختم او را، اما پیگیر کارهایش نبودم حقیقتاً. یکی بود مثل بقیه ی اپوزوسیون هایی که خوب و بد داشتم کنارشان در این دنیا زندگی می کردم تا رسیدیم به مستند آزادی های یواشکی! حالا مستند که نه! شما بخوانید کلوزآپِ مسیح علی نژاد (واقعاً حاضرم بکوبم بروم آمریکا حتی انگلیس، از این جماعت شیوه ی برند کردن یک آدم را یاد بگیرم!)

واقعش این است که هنوز هم مطمئن نیستم، چه واکنشی مناسب این جریان سیاسی بود حالا هم نمی خواهم راجع به آن حرف بزنم چون محل برای سؤتفاهم و برداشت ها و تکفیرها بسیار فراهم است و فعلاً اعصابم نمی کشد، اما تأکیدم روی سیاسی بودن قضیه است و این زمانی برایم یقیینی شد که اسم مازیار بهاری را دیدم در تیتراژ کار و ظن م برد که قضیه چیست و شدم پیگیر این آقا!

هدف قضیه

بعد از انتخابات 88 در قضایای فتنه دستگیر شده، می آید جلوی دوربین های صدا و سیما اعتراف می کند که قصد براندازی داشتم، بعد که با وثیقه ی 300 میلیونی( بله! درست می خوانید 300 میلیون تومان! احتمالاً سند یک خانه ی 60، 70 متری 10،12 سال ساخت در مناطق مرکزی تهران باشد) آزاد می شود و فلنگ را می بندد، می رود آن ور، می گوید هرچه گفتم دروغ بود، جمهوری اسلامی مجبورم کرد این ها را ردیف کنم. حالا بنده می خواهم بدانم چه کسی دروغ می گوید، جمهوری اسلامی یا مازیار بهاری!

اصل قضیه 

در بیوگرافی که همه می زنند، ایرانی- کانادایی، خودش هم می گوید در دوره ی نوجوانی مهاجرت کرده. نماینده ی نیوزویک هم تا قبل از انتخابات بوده در ایران، لکن وقتی به دنبال پیشینه ی او گشتم در فضای مجازی هیچ مطلب درخوری پیدا نکردم و اصولاً تمام فعالیت ایشان بعد از دستگیری او به ثبت رسیده که این خود محل تأمل بسیار است.

برخلاف قبل از دستگیری، بعد از آن گازش را جوری میگیرد که تقریباً در هر فیلم و مستند و سایت و گزارشی علیه ایران ردی از او می شود، پیدا کرد! سقوط یک شاه را می سازد، مستندی برای بی بی سی فارسی که در تمام طول مستند تلاش می کند از آمریکا و اسرائیل پرچم داران عدل و انصافی بسازد که اتفاقاً به سبب کمک های آن ها بود که انقلاب این پابرهنه ها به سرانجام رسید ورنه این پاپتی ها را چه به انقلاب!

اگر این مستند را با مستند انقلاب 57 مقایسه کنیم، نتیجه جالب است و سمت و سوی سازندگان مستند و صدالبته شبکه ی سفارش دهنده، هردوشان واضح می شود. یکی خم می شود سمت شاه  مظلوم و مخدومی که دستش نمک نداشت و آمریکا که خائن به او بود و با همه ی خوش خدمتی او و گیلاس هایی که بهم زدند اینطور توی کاسه اش گذاشت و حتی تا مدت ها به آمریکا راهش نداد(manoto) و آن یکی از آمریکا یک جنتلمنی می سازد که بی کفایتی شاه او را به ستوه آورده و خودش می خواست که از شرش رها شود وگرنه ترور خمینی که برای ابرقدرتی چون ایالات متحده کاری نداشت(bbc)!!

بعد از آن مستند اعترافات اجباری را می سازد. مستند همان طور که از نام گل درشتش پیداست، اعترافات اجباری در جمهوری اسلامی است. خود مستند به اندازه ی نامش گل درشت است چیزی در مایه های بدون دخترم هرگز و سنگسار ثریا. در تمام این مستند کسانی می آیند و از دستگیری و شکنجه و اعتراف اجباری می گویند و خودشان دشمن شماره یک جمهوری اسلامی معرفی می کنند( یکی سلطنت طلب است دیگری عضو سازمان مجاهدین خلق و همان منافقین خودمان و آن یکی هم از تبعه ی کشور انگلیس) جالب اینجاست که کماکان چون کارگردان تمامی اعترافات خودشان را هم دروغ و کذب و به اجبار شکنجه میدانند.

بعد از این مستند، کتابی می نویسند در مورد روزهایی که در اوین دستگیر بوده به نام "آن ها سپس به سراغ من آمدند" که انصافاً عنوان جذابی ست، فیلم پرسر و صدای گلاب را هم جان استوارت از روی این کتاب می سازد. فیلم در دسترس نبود  و کتاب را هم حوصله نکردم که بخوانم و این نکته را خدمتتان یادآور شوم که کتاب به زبان انگلیسی ست! اما با این جمله تمام کنم این بخش را که به حدی در رذالت بازجو و مظلومیت متهم اغراق شده، به گفته ی منتقدین این کار در برخی قسمت ها طنز می نماید هرچند که از کارگردان هم همین برمی آید.

در سال 2012 مستند ایران و اسرائیل را می سازد، همان که مرا مجبور به نوشتن این یادداشت کرد، بس دروغ و بی شرافتی توی صورتم خورد از این روایت سراسر مبتذل و احمقانه ای که حتی به سبک کارهای قبلی نخواسته نقاب بی طرفی و حق طلبی را روی صورتش نگه دارد، محض رضای مخاطب! روایت در مورد روابط ایران و اسرائیل است و از کوروش می گوید که منجی یهودیان است و به پیوستش از احمدی نژاد که جسارت کرد و از هلوکاست گفت و طبیعی ست که اسرائیل هم بخواهد در جواب این جسارت شهریاری و احمدی روشن و ...بعد از آن هم طهرانی مقدم را بکشد!

راستش را بخواهید مستند آنقدر مضحک و عصبی کننده است که چیز زیادی درموردش نمی توانم بگویم، در واقع هیچ کسی نمی تواند چیزی در مورد مستندهایی از سبک بگوید، مستندهایی که مخاطب را بمباران اطلاعات می کنند و آنقدر گیج و گول نگهش می دارند که بعد از آن اگر بگوید ماست سیاه است طرف سرش را به علامت راستی میگویی تکان بدهد! مگر بنشینیم نما به نما اطلاعاتی که میدهد را دربیاوریم و به صورت جزئی و مصداقی حرف بزنیم که این جا نه وقتش هست و نه حوصله اش. اما استدلال کلی مستند این است که چیزی که عوض دارد گله ندارد، شما دشمنی را با اسرائیل شروع کردید حالا هم نوش جانتان، بخورید وگرنه کوروش و محمدرضا پهلوی چرا به این مکافات گرفتار نبودند؟! بعد میزان رذالت ایران و اسرائیل را نه تنها یکی نمی کند که اتفاقاً کفه ی ترازو به سمت ایران پایین می آید که تازه اسرائیل انسانیت به خرج داده در مقابل ایران...

این روزها هم سایت ایران وایر را اداره می کند که به نظر می رسد دغدغه های زیادی در حوزه ی حقوق زنان داشته باشد هرچند که باور نمی کنم. یک مرد، آن هم با چنین پیشینه ای دلش برای من و تو زن بسوزد، از مردان دلسوز خیر ندیدیم، این که دیگر جای خود دارد. سایت از نظر محتوا و ساختار و حتی گزارش ها تفاوت زیادی با دیگر سایت های مرسومی که تنها جرم و فقر و قتل و زندان و نبود آزادی بیان و انسانی نبودن قصاص در ایران می گویند ندارد، با این تفاوت که سعی کرده با کاریکاتورهای مانا نیستانی و تبلیغ برای مدهای ایرانی کمی باکلاس تر به نظر برسد. البته در مورد مسائل زنان زیاد می نویسد، مثلاً این داستان نیلوفر اردلان و ممنوع الخروج شدنش توسط شوهر هفته ها سرتیتر کار آن ها و گزارش های پیاپی در مورد نقض قوانین انسانی و آزادی زنان در ایران، تنها مطالبی بود که با آن سایت را بروز می کردند. 

نتیجه ی قضیه

خب دوستان کارنامه را که ملاحظه کردید، حالا این شما و این متن اعترافات او...   اینجا

واقعیت این است که می توان تحلیل های متفاوتی داشت که بالاخره با درصدی بیشتر یا کمتر معقول اند که در این جنگ بین جمهوری اسلامی و مازیار بهاری و آدم هایی شبیه به او یک کدام دارند دروغ میگویند ، اما چیزی که من می دانم و به آن یقیین دارم این است که خونین تر از جنگ این دو، جنگ رسانه ای و بمباران خبر و اطلاعاتی ست که از هرسو تشخیص حق را از باطل ناممکن می کند و حتی جرأت تحلیل را هم از ما می گیرد.

 اما این جنگ مانند هر جنگ واقعی دیگری یک طرف حق دارد و یک طرف باطل، یا حداقل نزدیک به حق و باطل و در این جنگ من از کسی چون مازیار بهاری و قماش او انصاف ندیدم، انسانیت ندیدم و هر روز که می گذرد بیش تر از قبل بوی گند ریا و شارلاتان بازی شنیدم! سایتی که برای چهار سگ کشته شده، کمپین راه می اندازد اما برای هفت هزار کشته منا اظهار تأسف هم نمی کند، می تواند حق باشد؟ مستندی که از دلتنگی اسرائیلی هایی که رگ و ریشه ی ایرانی دارند، تراژدی می سازد اما برای گفتن اینکه با پول اینها چند بچه در فلسطین و لبنان تکه تکه شدند لال است، صداقت می فهمد؟ آدمی که از اعضای سازمان مجاهدین قهرمان مبارزه با جمهوری اسلامی می سازد اما ترورهای وحشیانه ی اعضای آن را ندیده و نمی بیند انسانیت سرش می شود؟ ایمان به حقانیت جمهوری اسلامی به کنار، من به باطل بودن این مرد مؤمنم!

بعداً نوشت: گفتم که ایشان هر دو روز یکبار یک مستند می سازند! آخرین مستند ایشان به نام شمعی روشن کن یک روز پیش روی سایت قرار گرفت. قهرمانان این یکی مستند او بهائیان هستند و دین بهایی که دین صلح و آرامش و آزادی و حقوق برابر زن و مرد است و حدس می زنید ضد قهرمان کیست؟! بله! جمهوری اسلامی و ظلم های او بر این مردم مظلوم و مستضعف. و حماسه ای می سازد از رشد و پویایی آن ها با همه ی مشکلاتی که حکومت برای آن ها به وجود آورده است.

یک تحلیلی دارد که جالب است، مازیار بهاری در ابتدا گریزی به تاریخ می زند که این بدبخت ها از اول مورد هجمه ی شیعیان بوده اند بعد می گوید به نظر می رسد که دلیل مخالف شیعیان با این فرقه در اینجاست که در بهاییت روحانیون جایگاهی ندارد و از دلایل مخالفت علمای شیعه این است که در مواجه با بهاییت مرکزیت و قدرت خودشان را در خطر دیدند! و خب منجی کیست؟! محمدرضا پهلوی و پدرش که داشتند جامعه را سکولار می کردند...

یکی از استادان دانشگاه ما وقتی در یک بحثی کسی که مقابل است، حرفی می زند ناخودآگاه، برخلاف نظر خودش و به نفع استاد و در واقع به استدلال استاد کمک می کند، می گوید مرحبا به ناصرنا... حالا ما هم...



پ ن 1:همشهری جوان چه تیتر خوبی زده بود همشهری جوان: ای روضه خوان تنها بگو نامش حسین است...

پ ن2: نه رمه ای به صحرا برده ام
نه در صحرایی 
آرمیده ام
اینگونه که روزگار میگذرانم
در چهل سالگی
پیامبر نخواهم شد!

محمدمهدی سیار 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۲۸
عریضه نویس

نظرات  (۵)

۲۸ مهر ۹۴ ، ۲۲:۵۹ میثم علی زلفی
تشکر از اطلاع رسانی!
پاسخ:
خواهش می کنم.
۲۹ مهر ۹۴ ، ۱۱:۴۶ خیالِ دست

یادداشت‌های این‌جوری‌تان خیلی خوب است. به‌نظرم شما باید این‌کاره شوید. اسمش چی است؟ ژورنالیست؟ (امیدوارم معنای بدی از این واژه برداشت نکنید.)

پاسخ:
منظورتان از "این" جور، کدام جور است؟ که بگویم اسمش چیست :) ما که فعلاً داریم زاغ سیاه ملت را چوب میزنیم.
ژورنالیست بودن روحیات خاص خودش را می خواهد که من آن را در خودم نمی بینم.
به هرحال ممنون از لطفتان.
۳۰ مهر ۹۴ ، ۱۵:۰۴ خیالِ دست

راستش دقیقاً نمی‌دانم. از یادداشت‌های قبلی‌تان دو تا را یادم است که این جوری بود؛ یکی درباره‌ی شهریار کمال تبریزی بود و دیگری درباره‌ی منصور ضابطیان. لااقل به ذائقه‌ی عوامانه‌ی من خیلی حرفه‌ای می‌آید این جور یادداشت‌های شما. هرچند سیاسی و ایدئولوژیک می‌نویسید ولی توی ذوق خواننده نمی‌خورد، حتی کسانی که با شما موافق نباشند. قدم به قدم خواننده را پیش می‌برید و قلمتان هم خیلی با این سبک روایت‌گری جور است و خلاصه حوصله‌ی آدم سر نمی‌رود. مثلاً من هر جای دیگری و از قلم هر کس دیگری چیزی درباره‌ی مازیار بهاری می‌دیدم نمی‌خواندم، چون برایم کوچک‌ترین اهمیت ندارد که این بابا کیست و چه‌کار می‌کند، ولی تا آخر این یادداشت را خواندم. یک کار خیلی خوب و حرفه‌ای دیگری که معمولاً می‌کنید این است که می‌گردید دنبال سوژه‌هایی که هم جالب‌اند و هم در آنها ظلمی رخ داده و مظلوم هم جمهوری اسلامی است. بعد این ظلم را تشریح می‌کنید و چه کسی است که از ظلم بدش نیاید؟ لاجرم مخاطب با شما همراه می‌شود حتی اگر چندان هم از جمهوری اسلامی خوشش نیاید.

حالا که این همه تعریف کردم (!) این را هم بگویم که قسمت نتیجه‌گیری کمی گل‌درشت شده مخصوصاً که بحث نزاع حق و باطل را پیش کشیده‌اید. به‌نظرم اگر مثل بقیه‌ی متن، زیرکانه و غیرمستقیم حرفتان را می‌زدید و نتیجه‌گیری را به عهده‌ی مخاطب می‌گذاشتید تأثیرش بیشتر بود. لااقل سلیقه‌ی من اینجوری است.

من اگر سردبیر یک نشریه‌ی «حزب اللهی» بودم قطعاً هرطوری شده شما را راضی می‌کردم که بیایید آنجا ستون ثابت دست بگیرید. از اکثر قریب به اتفاق—خیر سرشان—ژورنالیست‌هایشان بهتر و مؤثرتر می‌نویسید.

الآن جواب سؤالتان را دادم؟ گمان نکنم!

پاسخ:
واقعاً نمی دانم جواب این همه لطف را چه بدهم (هرچند که مدح و ذم آنچنان در هم تنیده که یکی دوباری فر خوردم :))، به نظرم همین کافی باشد که هیچ کدام کار من نیست! سوژه، نوع روایت، قلم، همه ناخودآگاه است گاهی شانس مان می زند خوب در می آید، گاهی هم نه!
همان نتیجه گیری خودآگاه بود که می گویید گل درشت شده :)
اما حقیقتش هم همین است هرچه پیش تر می روم، بیشتر به این می رسم که جمهوری اسلامی شاید در کل خیلی مظلوم نباشد اما در رسانه و تبلیغات خیلی مظلوم و توسری خور است، واقعاً آدم دلش می سوزد...
در مورد ژورنالیست بودن اینها هم همین است، آن ها خیلی مهم هستند، خیلی بیشتر از نظریه پرداز و تئوریسین و فیلسوف که ما در رویایش با سر داریم می دویم، درواقع حلقه ی واسط اند که ما نداریم و جمهوری اسلامی بدبخت دارد چوبش را می خورد.
و متأسفانه من هم اهل این کار نیستم، گفتم که نصفش شانسی ست، بقیه اش هم لطف دوستان است که می خوانند.
۰۳ آبان ۹۴ ، ۱۸:۳۴ آبجی خانوم
دیگه داره مغزم از دست اینا و اون ابله هایی که حرفای اینا رو باور میکنه سوت میکشه
عین لشکر عمر سعد فقط هلهله میکنند و حرف خودشون رو میزنند
پاسخ:
والا به نظرم خیلی هم ابله نیستند! رسانه ها زیادی پیچیده و هوشمندند و چه بسا که خود ما هم تحث تأثیر آن باشیم، که حتما هستیم! حالا این وری و اون وری خیلی فرقی در عملکرد آن ها ندارد، محتوا متفاوت است.
۱۹ دی ۹۴ ، ۰۶:۵۷ حسن صنوبری
اینجور یادداشت‎ها خیلی خوب‎اند
یک‎دوره اعتقادم برگشت البته، حس کردم عمر ارزششان کم است و به درد همیشه نمی‎خورند؛ ولی به شرط نابود نشدن آرشیو (و مثلا عضو بلاگفا نبودن) واقعا اینگونه مطالب خوبند و بعدا هم به کار می‎آیند. با همین تیتر ساده و صریح (که گوگل هم درکش کند).
دست کم خوبند برای «تقویت حافظۀ تاریخی».
پاسخ:
متشکرم که خواندید!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی