شکواییه

مشکلی حل نشد از مدرسه و صحبت شیخ/ غمزه ای تا گره از مشکل ما بگشایی

شکواییه

مشکلی حل نشد از مدرسه و صحبت شیخ/ غمزه ای تا گره از مشکل ما بگشایی

شکواییه

اللهم إنّی اعوذ بک من نفسٍ لاتَشبع
و من قلبٍ لایَخشع
و من علم لایَنفع
و من صلاةٍ لاتُرفع
و من دعاٍ لایُسمع

بار دیگر زندگی که دوستش داشتم

سه شنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۳۳ ب.ظ

از دلایلم برای ادامه ی زندگی دیدن روزهای بعد از فاجعه است، لمس شان، درک شان، دیدن خودم و اینکه بعد از خوابیدن طوفان و آرام شدن اوضاع، دنیا چگونه خواهد چرخید، چگونه بلند خواهم شد، ادامه خواهم داد، زندگی خواهم کرد... روزهای طوفانی خودِ فاجعه به سرعت می گذرند، می آیند و نابود می کنند و رد می شوند، حالا شاید برگردند یک دستی هم از دور برایمان تکان بدهند اما رد می شوند ما را ویران شده، نابود، تهی از زندگی تنها می گذارند.

 همان لحظه های گردباد که از دَوَران باد و گرد و خاک و طوفان به خودم می پیچم و هی چشمانم را از غبار پاک می کنم و سرم را از دانه های تگرگ می پوشانم، می گویم، خب دیگر زندگی جان شما را به خدا بزرگ و منّان می سپارم، باشد که با بقیه آدم ها روزهای بهتری را سپری کنی...و این یعنی خلاص! هیچ امیدی به زنده ماندن نیست و حتی دیگر ترسی از خود فاجعه ندارم که در متن حادثه ام، معنی ندارد دلهره داشتن، محاسبه کردن که بعداً چه می شود و چه خواهد شد و فلان، اصلاً بعدی وجود ندارد، با پایان طوفان من هم رفته ام. و چون به گمانم دنیا از بعد از این طوفان به آخر می رسد، با دلی آرام و قلبی مطمئن خودم را برای سفر آخرت آماده می کنم و در اوج آشوب دلم خوش است که دیگر تمام شد! مگر می شود دنیا ادامه پیدا کند؟

اما دنیا با پررویی تمام راه خودش را می رود و بنده پرروتر از او فردای طوفان از خواب بلند می شوم و به اعضای خانواده "صبح بخیر" می گویم...!من بعد از طوفان زنده می مانم، زنده می مانم که به قول نادرجانِ ابراهیمی، زنده ماندنی...

حالا از روزهای بعد از طوفان بشنوید! یک سکون و آرامش محض، به همراه یک ویرانیِ کامل، ساخته های با خاک یکسان شده، زحمت های هدر رفته، و من که از درون تهی شده ام... منی که هیچ فکر ادامه ی بعد از فاجعه نبودم، حالا آشوب تمام شده و من زنده مانده ام و این آغاز ماجرای هیجان انگیز ادامه ی بعد از طوفان است... و از دلایلم برای زندگی درک همین لحظه است، لحظه ی در سکوت به ویرانه ها نگاه کردن، لحظه ی روی زمین نشستن و به "ادامه" فکر کردن، لحظه ی تهور و بی کله گی مواجه ی با خرابی ها، لحظه ی گشتن میان آوارها و جستجو برای پیدا کردن یک امید، و آن ناب ترین لحظه، لحظه ی " خدا خودت بیا بگو چه خاکی بر سرم بریزم"...

و همین تهِ هر ماجرای زندگی است... ماجراهای سه نفره ی خدا، من و ویرانه هایم!

پ ن1: اول یادداشت گفتم، از دلایلم برای ادامه زندگی... مسأله مهمی شده برایم، اینکه اگر خودکشی جایز بود، من به زندگی ادامه می دادم؟ چرا؟ چه نیرویی با این همه سختی و گاهی انزجار از ادامه مرا به زندگی وصل می کند؟ عمری باشد و توفیقی بیشتر می نویسم در موردش.

پ ن2: بعد از امتحان فلسفه ی ذهن که البته خودش از جمله یکی از این فاجعه های کوچکِ گذرنده ی زندگی بود: سلام بر تابستان، سلام بر داستان، شعر، سلام بر کار، سلام بر نوشتن، سلام بر وسایل شیرینی پزی آشپزخانه، سلام بر دم نوش به و لیمو و شربت سکنجبین و بهارنارنج( و باید عرض کنم که خداحافظ قهوه و نسکافه)، سلام بر پارچه های رنگیِ مغازه ها، سلام بر ولو شدن در خیابان انقلاب، سلام بر سینمای پوچ انگار و تهی مغزِ خوب کشورمان، شاید باورتان نشود ولی حتی سلام بر پایان نامه، مقاله، سلام بر گرایش جدید فلسفی می خواهم خواندنش را آغاز کنم، فلسفه ی دین، سلام بر وبگردی (اگر این بلاگفا بگذارد)، سلام بر وبلاگ نویسی، بر وبلاگ خوبم، سلام بر شما...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۳/۱۹
عریضه نویس

نظرات  (۵)

آفرین!
بیا از فلسفه ی دین هم بچش! مثل توصیه ی قبلیم پشیمان نخواهی شد دوستِ من(با همون حالت دستم رو شونتِ امروز:D )

+یعنی امروز اینقدر تو بهت امتحان بودم، وقتی رفتم مدرسه به هرکی میرسیدم برگه ی امتحانمونو میدادم ذستش و می گفتم «این امتحان ارشده؟ تو بگو آخه اینجوری امتحان می گیرن؟»
پاسخ:
:))
چه میدونم والا!
۲۰ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۲۷ کمی خلوت گزیده!
علیک سلام!
من الآن دقیقا توی خود اون به خود پیچیدنه ام و مطمئنم تا آخر پایان نامه ای که هیچ کاریش رو نکردم تموم نمی شه. فکرش هم داره دیوونه ام می کنه... :(
پاسخ:
به خاطر اینکه شروع نمی کنی! گذاشتی جلوت، نگاهش می کنی و حرص می خوری. شروع اوضاع خوب میشه، یا حداقل مشکلات ناشی از مواجه ی واقعی با پایان نامه ست، نه مثل الان که از دور فقط برای هم شکلک درمیارین! :)
سلام نیلوی جان!
متنت رو یه دور سریع خوندم فکر کردم در اثر سوال اون بنده خدا در مورد انگیزه ادامه زندگی (گروه ف.دین) این مساله برات پیش اومده. بعد دیدم انگار علل حقیقی هم داشته ظهور این سوال. ایشالا که ویرانه هات زود آباد بشه.

یه سلام یادت رفت، سلام ماه رمضون!! ایشالا که ویرانی های همه مون آباد بشه تو این ماه مبارک :)

راستی نیلو چطور بوده مگه این امتحانتون که حال همه رو بد کرده؟؟؟ :(
پاسخ:
علیک سلام
نه! این مسأله خیلی وقته که ذهنم رو درگیر کرده، اون چیزی هم که اون بنده خدا مطرح کرد و البته دوستان در گروه سوال ایشون رو له فرمودند، خیلی عمیق تر از این حرفاست که با کتب معرفی شده، قابل جواب دادن باشه. من با خیلی ها راجع به این مسأله بحث کردم و البته دامنه های این سوال...خیلی جواب فلسفی نمیشه بهش داد، شاعرها قابل استناد ترند در این زمینه.
ان شاالله.
امتحان خیلی بدی بود زهرا. کمی به خاطر خود سوال های بد طراحی شده، تقریباً نیمی از سوال ها ربطی به خوانده های ما نداشت، کمی به خاطر سخت بودن مباحث، کمی به خاطر خیس نخوردن مطالب در ذهن ما.
علک سلام!
خوب شد این امتحان تموم شد چشم ما به جمال شما روشن شد :)

ینی من عاشق افزایش ظرفیت پس از طوفانم. هیچی نمیتونه اینقدر آدمو رشد بده.
چه سکونی داره این عکس نیلووووو...
پاسخ:
بگو این امتحان لعنتی...!
واقعاً طوفان یکی از مراحل سلوکه.
:)
۲۰ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۷ کمی خلوت گزیده!
شکلکو خوب اومدی! :)))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی