شکواییه

مشکلی حل نشد از مدرسه و صحبت شیخ/ غمزه ای تا گره از مشکل ما بگشایی

شکواییه

مشکلی حل نشد از مدرسه و صحبت شیخ/ غمزه ای تا گره از مشکل ما بگشایی

شکواییه

اللهم إنّی اعوذ بک من نفسٍ لاتَشبع
و من قلبٍ لایَخشع
و من علم لایَنفع
و من صلاةٍ لاتُرفع
و من دعاٍ لایُسمع

مجازاً قربة الی الله

جمعه, ۷ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۰۵ ق.ظ

انگار که خاورمیانه باشم، (آقا می گوید، نگویید خاورمیانه، خاوردور، خاورنزدیک که این ها پسماندهای استعمار است. آنقدر خوشم می آید از این دقت های آقا) داشتم می گفتم انگار که خاورمیانه باشم هربار که بهم می ریزد (نمی دانم این بهم ریختن هم واژه ی درستی است یانه که این بهم ریختن ها بیشتر بوی سامان گرفتن دارد) یا هربار که به خود می پیچد، من هم به دنبالش زیر و رو می شوم، شروع می کنم به شخم زدن، الک کردن، غربال گری!

به چه می رسم؟ ابتذال! به ابتذال محض! لایه لایه ی وجودم، آجر به آجر اتاقم، تمام تار و پود لباس و دکمه های پیراهنم را ابتذال قبضه کرده. شرمم می آید که بگویم در این شور و غوغایی که هردم یکی بار خودش را می بندد، من باید پایان نامه بنویسم درباره ی شعور و آگاهی که ندارم! یا به فلسفه ی فلان فیلم دقت کنم و برای گرفتن خبر از پشت لب تاپ در خبرگزاری ها چرخ بزنم و در این بین هم ببینم بالاخره فرزاد حسنی، آزاده نامداری را کتک زده یا نه؟!!

ابتذال از سر و گوش اتاقم، زیر تخت و پشت کمدم، از لابه لای کتاب ها و دکمه های کیبورد و سرانگشتانم می رود بالا، می رود بالا و به سقف می رسد و از سقف پایین می آید و می پیچد دور گلویم... که اگر دست نجنبانم روزی از همین پیچک به دار آویخته خواهم شد!


پ ن1: واژه های قدیمی کفاف گفتن و نوشتن را نمی دهد این روزها...
پ ن2: شعور و آگاهی یعنی تو جانِ دلم! چه بیچاره ام من که باید سراغ تو را از دیوید چالمرز بگیرم و ردش را تا استرالیا دنبال کنم. تو که چلوی چشمانم، صورت به صورتم نشسته ای و دلهره داری...
بعدآً نوشت: یک پست اصیل و کاردرست  و به قول خودشان باصفا اینجا
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۱/۰۷
عریضه نویس

نظرات  (۵)

۰۸ فروردين ۹۴ ، ۰۶:۴۷ کمی خلوت گزیده!
باز اون ابتذال تو، از تنبلی من بهتره.
من که توی تنبلی دارم غرق میشم. خودمم میدونم باید بذارمش کنار اما عمرا!
نکته بسیار قابل تأملی بود. بارانی از واژگان توحیدی در ادبیات ما ضرورری است ضمن اینکه فضای مجازی عرصه مواجه شدن با واژگان از هر نوع آن است.اگر بخواهم متنی انتخاب کنم برای درک این اهمیت و احساس خطر حتماً متن شمار را انتخاب می کنم 
پاسخ:
ممنون. لطف دارید.
به‎خدا قسم من اگر می‎دانستم شما به مطلبم لینک داده‎اید و حتی به اندازه یک سطر ازش تعریف کرده‎اید عمراً در کامنت‎های پست آخرتان ازتان انتقاد می‎کردم!

*
یادداشت خوبی بود. حال و روزِ یک روزِ یک مسلمان در همین دنیا.
پاسخ:
چرا؟!! فکر نمی کنم به هم مرتبط باشند! ممنون از اینکه نظرتان را گفتید.

«ابتذال از سر و گوش اتاقم، زیر تخت و پشت کمدم، از لابه لای کتاب ها و دکمه های کیبورد و سرانگشتانم می رود بالا، می رود بالا و به سقف می رسد و از سقف پایین می آید و می پیچد دور گلویم... که اگر دست نجنبانم روزی از همین پیچک به دار آویخته خواهم شد» این تعبیر بسیار زیبا، ملموس، هنرمندانه و شاعرانه (که همین وجوهش برای  من خیلی مهم است) حرف دل بسیاری از بستگان و دوستان من است درمورد بعضی از اوقات اتاق من. ایشان گاهی چنان از این موضوع می‎رنجند که بی‎اجازۀ من و در غیابم، یا در حضورم و با بستنِِ من به تخت یا کمد؛ خودشان دست به کار می‎شوند و اتاقم را مثلِ کودکِ از سلمانی آمده مرتب می‎کنند.
پاسخ:
:)
خدا به ایشان خیر بدهد.
چرا خیلی مرتبطند!

(خب دارم به طور همزمان شوخی و تشکر می‎کنم!)
پاسخ:
بگویید! در اینجا نظر واقعیتان را بگویید، من صریحم و صراحت را دوست می دارم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی